دازای: وایسا ببینم این صدای کورو نیست پس کیه
دازای: وایسا ببینم این صدای کورو نیست پس کیه
سورا : خوش اومدی بیا تو اگه میشه رو مبل بشین یه چیز بیارم بخوریم
تاکی: باشه
سورا : «تو آشپزخونه » شام خوردی
تاکی:نه
سورا داشت نودل درست کردن بود «خودمم دارم نودل میخورم😁»
«دازای در اوتاق بود»
دازای پیرهن سفیدشو پوشد «همونایی کربات بهش میبندمن 😐»
و رفت بیرون
تاکی وقتی دازایو دید سلام کرد و فکر می کرد اون داداششه
تا اینکه دازای میره و یومه رو از پشت بغل میکنه
سورا بر میگرده و پشتشو که نگاه میکنه تعجب میکنه
دازای:چیه به کارت برس دیگه
سورا زیر لب زمزمه میکنه ولم کن
تاکی:ا شما......
سورا : نه نه نه ما از بچگی دوستیم
«یه جورایی توی رمان این دوستای قدیمی و صمیمی جنس مخالف ادیه که هم دیگه رو بغل و گونه و پیشونی همو بوس کنن »
تاکی:آها
دازای:دوغو«زیر لب»
ساعت ۱۱
تاکی: فردا میبینمت
سورا : بای
سورا میره درو میبنده
سورا : دازای کجایی که میخوام بکشمت
دازای ؟
دازای ؟
هی کجایی همین جوری داره میگرده که میبینه در اوتاق مامانشو خودش که قفله وازه
سری میره اتو اوتاق و دازایو میبینه که داره به اطراف اوتاق نگاه میکنه
از زبان سورا
ناخدا اگه اشک هیی از گونم سرازیر میشه
دازای:ببینم اینجا کجاست که انقدر واست مهمه
یه دفعه چشام سیاهی میره و میوفتم زمین
سورا : خوش اومدی بیا تو اگه میشه رو مبل بشین یه چیز بیارم بخوریم
تاکی: باشه
سورا : «تو آشپزخونه » شام خوردی
تاکی:نه
سورا داشت نودل درست کردن بود «خودمم دارم نودل میخورم😁»
«دازای در اوتاق بود»
دازای پیرهن سفیدشو پوشد «همونایی کربات بهش میبندمن 😐»
و رفت بیرون
تاکی وقتی دازایو دید سلام کرد و فکر می کرد اون داداششه
تا اینکه دازای میره و یومه رو از پشت بغل میکنه
سورا بر میگرده و پشتشو که نگاه میکنه تعجب میکنه
دازای:چیه به کارت برس دیگه
سورا زیر لب زمزمه میکنه ولم کن
تاکی:ا شما......
سورا : نه نه نه ما از بچگی دوستیم
«یه جورایی توی رمان این دوستای قدیمی و صمیمی جنس مخالف ادیه که هم دیگه رو بغل و گونه و پیشونی همو بوس کنن »
تاکی:آها
دازای:دوغو«زیر لب»
ساعت ۱۱
تاکی: فردا میبینمت
سورا : بای
سورا میره درو میبنده
سورا : دازای کجایی که میخوام بکشمت
دازای ؟
دازای ؟
هی کجایی همین جوری داره میگرده که میبینه در اوتاق مامانشو خودش که قفله وازه
سری میره اتو اوتاق و دازایو میبینه که داره به اطراف اوتاق نگاه میکنه
از زبان سورا
ناخدا اگه اشک هیی از گونم سرازیر میشه
دازای:ببینم اینجا کجاست که انقدر واست مهمه
یه دفعه چشام سیاهی میره و میوفتم زمین
۱.۵k
۰۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.