سناریودرخواستی
#سناریودرخواستی
وقتی بارداری و روی مبل دراز کشیدی...میاد سرشو روی شکمت میزاره و با بچتون حرف میزنه
یونگی:
تازه از کمپانی برگشته بود...بعد از اینکه غذا رو اماده کردی روی مبل دراز کشیدی چون ماه های اخرت بود زود خسته میشدی
بعد اینکه غذا شو خورد اومدو روبهروی تو ایستاد
میدونستی چی میخواد پس دستاتو باز کردی
بی معطلی خودشو توی بغلت جا داد
یونگی:با بغلت همه ی خستگیم رفع میشه
به شکمت خیره شد...
ات:میخوای باهاش حرف بزنی؟
یونگی:مگه میفهمه؟
ات:نمیفهمه...حس میکنه
سرشو روی شکمت گذاشت
یونگی:فسقلی؟تو میتونی منو حس کنی؟خیلی دلم میخواد زود تر به دنیا بیای...هنوز نیومده کلی فاصله بین منو مامانت انداختی...دیگه نمیتونم چیز کنم
محکم روی بازوش زدی
ات:یونگی...
یونگی:خب چیه مگه دروغه؟
اروم خندید و گونتو بوسید
*****************
جی هوپ:
از موقعی که بهش گفته بودی بارداری یه لحظه هم سرجلش بند نمیشد
خونه رو پر از خوراکی و میوه های مختلف کرده بود
انقدر غذا به خوردت داده بود که فکر میکردی تاحالا تو عمرت انقدر نخورده بودی
روی معدت که باد کرده بود دست کشیدی...رفتی و روی مبل دراز کشیدی
سریع به سمتت اومد فکر کردی بازم میخواد از اون سالاد بدمزه که ادعا میکرد مقویه بهت بده ولی دزکمال تعجب کنارت نشست و سرشو روی شکمت گذاشت
هوپی:بابایی؟کی میای؟از الان دلم برات یذره شده...گشنت نیست؟مامانت چیزی نمیخوره
چشمات از تعجب گرد شد
ات:من چیزی نمیخورم؟جی هوپ من دارم میترکم یکم دیگه غذا بخورم منفجر میشم
چین ریزی بین ابروهاش داد و دستاشو به کمرش گرفت
هوپی:میبینی چقدر لجبازه؟عزیز دلم لطفا تو شبیه مامانت لجباز نشو باشه؟...میدونی که چقدر دوست دارم
ات:پس من چی؟
هوپی:به چیزی که به خاطرش نفس میکشیم چی میگن؟
ات:اکسیژن
هوپی:اره ولی تو برای من یه چیزی بالاتر از اونی...
لایک کن بعد برو بعدی:))غلط املایی داشت معذرت
وقتی بارداری و روی مبل دراز کشیدی...میاد سرشو روی شکمت میزاره و با بچتون حرف میزنه
یونگی:
تازه از کمپانی برگشته بود...بعد از اینکه غذا رو اماده کردی روی مبل دراز کشیدی چون ماه های اخرت بود زود خسته میشدی
بعد اینکه غذا شو خورد اومدو روبهروی تو ایستاد
میدونستی چی میخواد پس دستاتو باز کردی
بی معطلی خودشو توی بغلت جا داد
یونگی:با بغلت همه ی خستگیم رفع میشه
به شکمت خیره شد...
ات:میخوای باهاش حرف بزنی؟
یونگی:مگه میفهمه؟
ات:نمیفهمه...حس میکنه
سرشو روی شکمت گذاشت
یونگی:فسقلی؟تو میتونی منو حس کنی؟خیلی دلم میخواد زود تر به دنیا بیای...هنوز نیومده کلی فاصله بین منو مامانت انداختی...دیگه نمیتونم چیز کنم
محکم روی بازوش زدی
ات:یونگی...
یونگی:خب چیه مگه دروغه؟
اروم خندید و گونتو بوسید
*****************
جی هوپ:
از موقعی که بهش گفته بودی بارداری یه لحظه هم سرجلش بند نمیشد
خونه رو پر از خوراکی و میوه های مختلف کرده بود
انقدر غذا به خوردت داده بود که فکر میکردی تاحالا تو عمرت انقدر نخورده بودی
روی معدت که باد کرده بود دست کشیدی...رفتی و روی مبل دراز کشیدی
سریع به سمتت اومد فکر کردی بازم میخواد از اون سالاد بدمزه که ادعا میکرد مقویه بهت بده ولی دزکمال تعجب کنارت نشست و سرشو روی شکمت گذاشت
هوپی:بابایی؟کی میای؟از الان دلم برات یذره شده...گشنت نیست؟مامانت چیزی نمیخوره
چشمات از تعجب گرد شد
ات:من چیزی نمیخورم؟جی هوپ من دارم میترکم یکم دیگه غذا بخورم منفجر میشم
چین ریزی بین ابروهاش داد و دستاشو به کمرش گرفت
هوپی:میبینی چقدر لجبازه؟عزیز دلم لطفا تو شبیه مامانت لجباز نشو باشه؟...میدونی که چقدر دوست دارم
ات:پس من چی؟
هوپی:به چیزی که به خاطرش نفس میکشیم چی میگن؟
ات:اکسیژن
هوپی:اره ولی تو برای من یه چیزی بالاتر از اونی...
لایک کن بعد برو بعدی:))غلط املایی داشت معذرت
۱۲.۷k
۳۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.