Ma reine : ملکهِ من♥️👸
Ma reine : ملکهِمن♥️👸
رفتم تو حیاط دیدم تو بغل همون دختره همسایه رفتم پیشش ک بابی تا منو دید ذوق زد
بهدیس: سلام این سگ مال شماست؟
سهراب: سلام بله مال منه صبح بیدار شدم دیدم نیست استرس گرفتم
رفتم نزدیک همون دختره ک بابی رو بگیرم از تو بغلش بیرون نمیومد
سهراب: بابی بیا خاله رو اذیت نکن بیا بغلم
بهدیس: نمیادش
سهراب: بیا شوهرت الان غیرتی میشه نگاه داره پنجره نگاه میکنه
بهدیس به پنجره نگاه میکنه ک میبینه یک سگ دیگه جای پنجره با اخم داره نگاه میکنه
بهدیس: بابی خانوم برو دیگ
تا بهدیس اینو گفت بابی از بغلش امد بیرون و طرف سهراب رفت
سهراب: ازتون خوشش امده اخه این زیاد با ادم هایی دیگ اینجوری برخورد نمکنه
بهدیس: خیلی خوشگله
سهراب: شماهم خیلی خوشگلین
(بهدیس)
اینو ک گفت سرمو با خجالت انداختم پایین ک یکم رفت طرف خونشون
سهراب:ببخشید اسمتون چی؟
بهدیس: بهدیس
سهراب: منم سهراب
رفت داخل خونه ک دم درش
سهراب: راستی اسمتون هم مثل خودتون قشنگه اینو گفت و دیگ رفت،منم رفتم تو خونه و بپر بپر میکردم اخه این اولین کسی بود ک گفت هم اسمم قشنگه هم خودم همنجور داشتم ذوق میزدم که با صدای فرزین پوریا دارا خفه شدم
فرزین: براچی اینقدر ذوق میزنی؟
بهدیس: سلام هیچی همنجوری
دارا: تو حیاط داشتی چیکار میکردی از اونور خیابون دیده میشدی؟
بهدیس: من یک گردبند یادگاری از مادرم داشتم دیشب از تو جیبم نبود کل حیاط گشتم پیداش نکردم حالا باز خونه رو میگردم
فرزین: بیا برو اتاق هامون تمیز کن
بهدیس: چشم
رفتم داخل اتاق فرزین داشتم تمیز میکردم ک صدای بحث دعوا امد
(بقیش تو کامنت ها باشه)
(فردا)
صبح با گریه بیدار شدم و رفتم دوش گرفتم بدنم میومد از خودم امدم بیرون لباس هامو پوشیدم ک دارا در اتاق زد
دارا: بهدیس خانوم بهدیس میتونم بیام تو؟
بهدیس:اره بیا
خودمو جمع کردم و تیکه دادم به دیوار
(بقیش تو کامنت ها)
رفتم تو حیاط دیدم تو بغل همون دختره همسایه رفتم پیشش ک بابی تا منو دید ذوق زد
بهدیس: سلام این سگ مال شماست؟
سهراب: سلام بله مال منه صبح بیدار شدم دیدم نیست استرس گرفتم
رفتم نزدیک همون دختره ک بابی رو بگیرم از تو بغلش بیرون نمیومد
سهراب: بابی بیا خاله رو اذیت نکن بیا بغلم
بهدیس: نمیادش
سهراب: بیا شوهرت الان غیرتی میشه نگاه داره پنجره نگاه میکنه
بهدیس به پنجره نگاه میکنه ک میبینه یک سگ دیگه جای پنجره با اخم داره نگاه میکنه
بهدیس: بابی خانوم برو دیگ
تا بهدیس اینو گفت بابی از بغلش امد بیرون و طرف سهراب رفت
سهراب: ازتون خوشش امده اخه این زیاد با ادم هایی دیگ اینجوری برخورد نمکنه
بهدیس: خیلی خوشگله
سهراب: شماهم خیلی خوشگلین
(بهدیس)
اینو ک گفت سرمو با خجالت انداختم پایین ک یکم رفت طرف خونشون
سهراب:ببخشید اسمتون چی؟
بهدیس: بهدیس
سهراب: منم سهراب
رفت داخل خونه ک دم درش
سهراب: راستی اسمتون هم مثل خودتون قشنگه اینو گفت و دیگ رفت،منم رفتم تو خونه و بپر بپر میکردم اخه این اولین کسی بود ک گفت هم اسمم قشنگه هم خودم همنجور داشتم ذوق میزدم که با صدای فرزین پوریا دارا خفه شدم
فرزین: براچی اینقدر ذوق میزنی؟
بهدیس: سلام هیچی همنجوری
دارا: تو حیاط داشتی چیکار میکردی از اونور خیابون دیده میشدی؟
بهدیس: من یک گردبند یادگاری از مادرم داشتم دیشب از تو جیبم نبود کل حیاط گشتم پیداش نکردم حالا باز خونه رو میگردم
فرزین: بیا برو اتاق هامون تمیز کن
بهدیس: چشم
رفتم داخل اتاق فرزین داشتم تمیز میکردم ک صدای بحث دعوا امد
(بقیش تو کامنت ها باشه)
(فردا)
صبح با گریه بیدار شدم و رفتم دوش گرفتم بدنم میومد از خودم امدم بیرون لباس هامو پوشیدم ک دارا در اتاق زد
دارا: بهدیس خانوم بهدیس میتونم بیام تو؟
بهدیس:اره بیا
خودمو جمع کردم و تیکه دادم به دیوار
(بقیش تو کامنت ها)
۱۱.۰k
۱۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.