پارت ۱ عشق بی پایان دیگه تا پارت اخر همین عکس هست
پارت 1 عشق بی پایان
(از زبان دازای)
شب بود بابام هنوز نیامده بود خونه
حوصلم سر رفته بود
رفتم پیش خواهر کوچیکنم (آرینا)
رفتم در زدم
تق تق تق
صدایی نیامد داخل شدم دیدم خوابه
دازای:پوفففف حوصلم سر رفته
که یک دفعه همه خدمتکارا رفتن دم در
به یکی از خدمتکارا گفتم
دازای: یکیتون وایسته
پینا(یکی از خدمتکارا): بله دازای ساما
دازای:اینجا چخبره چرا همه دارن میرن سمت در
پینا: پدرتون امدن و زخمی شدن و و
دازای: و چی
پینا:یک پسر بچه با خودش اورده اون پسر بچه خیلی خیلی حالش بده
دازای :هومم میخوام ببینم چی شده بیا بریم
پینا :هاییی(چشمم)
پینا و دازای رفتن پایین
دازای تا چویا را دید به پینا گفت
دازای:مگه قرار نبود اونیی که بابا اورده پسر باشه این بچهه که دختره
پینا یک خنده ریزی کردو گفت
پینا:دازای ساما اون بچهه پسره
دازای تا اینو شنید سرخ شد و گفت
دازای:یعنی من اونو با دختر اشتباه گرفتم
پینا:بله دازای ساما
دازای:حالا ول کن بیا ببینیم حالشون خوبه یانه(منظورش اون پسره(چویا) و باباشه)
دازای و پینا بدو کردن سمت اکاتو (پدر دازای)و پسره(چویا) و دازای گفت
دازای:بابایی حالت خوبه
اکاتو:اره عزیزم نگران نباش
دازای:بابا این پسره کیه
اکاتو:این پسر یکی از دوستامه اخر برات تعریف میکنم ماجراشو ولی هرچی میگیم بین خودمون میمونه باشه دازای
دازای:هایی پدر(چشم/بله پدر)
اکاتو:دازای حالا این پسره رو ببرش و کمکش کن لباساشو عوض کنه(منحرف نشید دازای روش حرکتی نمیزنه ولی شاید بعد ها زد)
دازای دست پسره (چویا)رو گرفت و برد داخل اتاقش(بازم میگم منحرف نشید)
دازای داشت لباسای پسره رو در میاور یادش اگد که اسمشو نمیدونه و پرسید
دازای:میشه اسمتو بهم بگی
پسره(چویا) یکدفعه گریش گرفت و گفت
پسره: چ....و....یا
دازای:ببخشید چیزی گفتم که ناراحت بشی
چویا:تق...صیر...تو....نی..ست....تق..ص.یر...من..ه...که..ضعی...فم
دازای اشکای چویا رو پاک میکنه و مینشونتش روی تخت و خودشم کنارش میشینه و میگه
دازای:لطفا بهم بگو چی شده
چویا : چند نفر اومدن هق هق داخل عمارت ما و اونجا ...هق..هق به اتیش کشیدن و جلوی ..فق...فق..سر والدینمو زدن (یکدفعه گریه هاش شدید تر شد)
دازای زمانی که اینارو شنید چویا رو بغل کرد و گفت
یاح یاح یاح کجا قطع کردم
راستی اگه فکری به ذهنتون رسید که پارت های بعدشو چطور بنویسم بهم بگین
و ببخشید این پارت چرت شد
.
.
.
.
.
ادامه داره
(از زبان دازای)
شب بود بابام هنوز نیامده بود خونه
حوصلم سر رفته بود
رفتم پیش خواهر کوچیکنم (آرینا)
رفتم در زدم
تق تق تق
صدایی نیامد داخل شدم دیدم خوابه
دازای:پوفففف حوصلم سر رفته
که یک دفعه همه خدمتکارا رفتن دم در
به یکی از خدمتکارا گفتم
دازای: یکیتون وایسته
پینا(یکی از خدمتکارا): بله دازای ساما
دازای:اینجا چخبره چرا همه دارن میرن سمت در
پینا: پدرتون امدن و زخمی شدن و و
دازای: و چی
پینا:یک پسر بچه با خودش اورده اون پسر بچه خیلی خیلی حالش بده
دازای :هومم میخوام ببینم چی شده بیا بریم
پینا :هاییی(چشمم)
پینا و دازای رفتن پایین
دازای تا چویا را دید به پینا گفت
دازای:مگه قرار نبود اونیی که بابا اورده پسر باشه این بچهه که دختره
پینا یک خنده ریزی کردو گفت
پینا:دازای ساما اون بچهه پسره
دازای تا اینو شنید سرخ شد و گفت
دازای:یعنی من اونو با دختر اشتباه گرفتم
پینا:بله دازای ساما
دازای:حالا ول کن بیا ببینیم حالشون خوبه یانه(منظورش اون پسره(چویا) و باباشه)
دازای و پینا بدو کردن سمت اکاتو (پدر دازای)و پسره(چویا) و دازای گفت
دازای:بابایی حالت خوبه
اکاتو:اره عزیزم نگران نباش
دازای:بابا این پسره کیه
اکاتو:این پسر یکی از دوستامه اخر برات تعریف میکنم ماجراشو ولی هرچی میگیم بین خودمون میمونه باشه دازای
دازای:هایی پدر(چشم/بله پدر)
اکاتو:دازای حالا این پسره رو ببرش و کمکش کن لباساشو عوض کنه(منحرف نشید دازای روش حرکتی نمیزنه ولی شاید بعد ها زد)
دازای دست پسره (چویا)رو گرفت و برد داخل اتاقش(بازم میگم منحرف نشید)
دازای داشت لباسای پسره رو در میاور یادش اگد که اسمشو نمیدونه و پرسید
دازای:میشه اسمتو بهم بگی
پسره(چویا) یکدفعه گریش گرفت و گفت
پسره: چ....و....یا
دازای:ببخشید چیزی گفتم که ناراحت بشی
چویا:تق...صیر...تو....نی..ست....تق..ص.یر...من..ه...که..ضعی...فم
دازای اشکای چویا رو پاک میکنه و مینشونتش روی تخت و خودشم کنارش میشینه و میگه
دازای:لطفا بهم بگو چی شده
چویا : چند نفر اومدن هق هق داخل عمارت ما و اونجا ...هق..هق به اتیش کشیدن و جلوی ..فق...فق..سر والدینمو زدن (یکدفعه گریه هاش شدید تر شد)
دازای زمانی که اینارو شنید چویا رو بغل کرد و گفت
یاح یاح یاح کجا قطع کردم
راستی اگه فکری به ذهنتون رسید که پارت های بعدشو چطور بنویسم بهم بگین
و ببخشید این پارت چرت شد
.
.
.
.
.
ادامه داره
۴.۸k
۰۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.