وقتی ازش ضربه خوردی ❦پارت𝟏𝟗❦
دست الکس رو گرفتم تا بتونم از جام بلند
شم که کوک اومد
کوک=چیکار میکنی ؟
ا.ت=دارم با الکس میام تماشا ! سوال داره ؟
کوک=بیا منتظرم
کوک عصبی رفت و من و الکس دنبالش رفتیم و
....................
گروه کوک برنده شده بود و بعد از خوشحالی رفتیم لباسامونو عوض کنیم تا برای رقص آماده شیم .
یونگی و لورا همش میگفتن و میخندیدن و امی به کوک تبریک میگفت و منم با الکس که خیلی پسر باحالی بود حرف میزدم .
هممون به نوبت رفتیم تو چادر و یه لباس خوشگل واسه رقص پوشیدیم و یکم میکاپ کردیم ،همه از شانس خوبشون لباس مناسب داشتن .
یونگی=ا.ت بریم ؟
ا.ت=بریم
دستمو دور دست یونگی حلقه کردم و رفتم جایی که مراسم بود ،یکم دور تر از جایی که چادر زده بودیم بود .
همه اومدن و بنظرم امی خودشو زیادی به کوک چسبونده بود .
یونگی=لباست خوشگله لورا
لورا=مرسی یونگی
استاد=رقص رو شروع کنید
رفتیم وسط و ...................
هر گروهی نشسته بود دور یه میز و سوجو و غذا میخورد .
یونگی=بچه ها من میخوام گیتار بزنم برای کسی که اینجاست و دوسش دارم و کوک همخونی میکنه
ا.ت=واووووووو
یونگی شروع کرد به نواختن و کوک شروع کرد به خوندن ،صداش واقعا عالی بود و تمام
یونگی=لورا......من دوست دارم ،یه چند شاخه گل رز جذاب بهش داد که لورا از گردنش آویزون شد و بوسیدش جفتشون خجالت کشیدن .
ا.ت=تبریک میگم دوتا زوج عاشق دیگه بهمون اضافه شدددددد
براشون دست زدیم و مشغول غذا خوردن شدیم
ا.ت=خب الان دارید قرار میزارید بنظرم شب که همه خوابن برین قدم بزنید ،خیلی کارسازه
کوک هم تو طبیعت بهم اعتراف کرد ،عکسشو نشون بدم ؟
لورا=آرهه
گوشیمو برداشتم و عکسشو نشون دادم
لورا=واو کوک حسابی هنرمنده
ا.ت=آره اینجا جاییه که بچه بودیم زیاد باهم میرفتیم
امی=کاش منم یکی مثل کوک تو زندگیم داشتم
ا.ت=آره کاش ،چون کوک تو تمام لحظات زندگیم کنارم بوده .
امی که داشت از حسودی میمرد گفت
امی=بچه ها من بخاطر دانشگاه خیلی وقته سوجو نخوردم ،میشه باهم بخوریم ؟
همگی باهم=من پایم
....................
من که دوتا بطری سوجو خوردم که کوک گفت
کوک=بسه ا.ت
ا.ت=چرا ؟
کوک=گفتم بسه دیگه نخور
ا.ت=باشه
امی مست مست بود و داشت چرت و پرت میگفت که گفتم
ا.ت=من امی رو میبرم خیلی مسته
کوک=من میبرمش تو خودت مستی
ا.ت=ولی
کوک=نگران نباش
ا.ت=باش
کوک امی رو کول کرد و راه افتاد تا ببرتش تو چادر یکم که دور شد گفتم
ا.ت=منم دارم مست میشم بهتره برم ،خدافظ
راه افتادم پشت سرشون تا ببینم چیکار میکنن ،یکم مونده بود برسن که کوک امی رو گذاشت زمین و دستشو دور گردنش حلقه کرد
رفتم سمت چادرا که امی شروع کرد به بوسیدن لپ کوک
او.....او.....اون داره چه غلطی میکنه ؟ کوک چرا اونو از خودش جدا نمیکنه ؟
اشک جلو چشمام رو گرفته بود .
شم که کوک اومد
کوک=چیکار میکنی ؟
ا.ت=دارم با الکس میام تماشا ! سوال داره ؟
کوک=بیا منتظرم
کوک عصبی رفت و من و الکس دنبالش رفتیم و
....................
گروه کوک برنده شده بود و بعد از خوشحالی رفتیم لباسامونو عوض کنیم تا برای رقص آماده شیم .
یونگی و لورا همش میگفتن و میخندیدن و امی به کوک تبریک میگفت و منم با الکس که خیلی پسر باحالی بود حرف میزدم .
هممون به نوبت رفتیم تو چادر و یه لباس خوشگل واسه رقص پوشیدیم و یکم میکاپ کردیم ،همه از شانس خوبشون لباس مناسب داشتن .
یونگی=ا.ت بریم ؟
ا.ت=بریم
دستمو دور دست یونگی حلقه کردم و رفتم جایی که مراسم بود ،یکم دور تر از جایی که چادر زده بودیم بود .
همه اومدن و بنظرم امی خودشو زیادی به کوک چسبونده بود .
یونگی=لباست خوشگله لورا
لورا=مرسی یونگی
استاد=رقص رو شروع کنید
رفتیم وسط و ...................
هر گروهی نشسته بود دور یه میز و سوجو و غذا میخورد .
یونگی=بچه ها من میخوام گیتار بزنم برای کسی که اینجاست و دوسش دارم و کوک همخونی میکنه
ا.ت=واووووووو
یونگی شروع کرد به نواختن و کوک شروع کرد به خوندن ،صداش واقعا عالی بود و تمام
یونگی=لورا......من دوست دارم ،یه چند شاخه گل رز جذاب بهش داد که لورا از گردنش آویزون شد و بوسیدش جفتشون خجالت کشیدن .
ا.ت=تبریک میگم دوتا زوج عاشق دیگه بهمون اضافه شدددددد
براشون دست زدیم و مشغول غذا خوردن شدیم
ا.ت=خب الان دارید قرار میزارید بنظرم شب که همه خوابن برین قدم بزنید ،خیلی کارسازه
کوک هم تو طبیعت بهم اعتراف کرد ،عکسشو نشون بدم ؟
لورا=آرهه
گوشیمو برداشتم و عکسشو نشون دادم
لورا=واو کوک حسابی هنرمنده
ا.ت=آره اینجا جاییه که بچه بودیم زیاد باهم میرفتیم
امی=کاش منم یکی مثل کوک تو زندگیم داشتم
ا.ت=آره کاش ،چون کوک تو تمام لحظات زندگیم کنارم بوده .
امی که داشت از حسودی میمرد گفت
امی=بچه ها من بخاطر دانشگاه خیلی وقته سوجو نخوردم ،میشه باهم بخوریم ؟
همگی باهم=من پایم
....................
من که دوتا بطری سوجو خوردم که کوک گفت
کوک=بسه ا.ت
ا.ت=چرا ؟
کوک=گفتم بسه دیگه نخور
ا.ت=باشه
امی مست مست بود و داشت چرت و پرت میگفت که گفتم
ا.ت=من امی رو میبرم خیلی مسته
کوک=من میبرمش تو خودت مستی
ا.ت=ولی
کوک=نگران نباش
ا.ت=باش
کوک امی رو کول کرد و راه افتاد تا ببرتش تو چادر یکم که دور شد گفتم
ا.ت=منم دارم مست میشم بهتره برم ،خدافظ
راه افتادم پشت سرشون تا ببینم چیکار میکنن ،یکم مونده بود برسن که کوک امی رو گذاشت زمین و دستشو دور گردنش حلقه کرد
رفتم سمت چادرا که امی شروع کرد به بوسیدن لپ کوک
او.....او.....اون داره چه غلطی میکنه ؟ کوک چرا اونو از خودش جدا نمیکنه ؟
اشک جلو چشمام رو گرفته بود .
۳۷.۶k
۰۲ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.