《زندگی جدید با تو》p33
به ساعت نگاه می کنه و بهنظر میرسه که یکم دیر شده
به سمت ا/ت که هنوز خواب بود میره و روی لبهتخت کنار اون میشینه و شروع به نوازش کردن موهاش میکنه و همزمان با لحن آرومی شروع به حرف زدن میکنه.....
_:ا/ت....ا/ت باید بیدارشی....امروز روز عروسیه.....باید زودتر بلند بشی....تا الان هم دیرمون شده
*ا/ت چشم هاش رو آروم باز میکنه و هنوز درک درستی از اطرافش نداشت*
_: بیدار شو خوابآلو
*ا/ت بیدار میشه و روی تخت میشینه و باچشم های خوابآلود به تهیونگ نگاه میکنه و شروع به صحبت کردن میکنه*
+:تهیونگ.....یه چیزی بگم
_:بگو
+:امممم تو واقعا منو دوست داری؟
_: او یک خنده آرام می کند.....چرا وقتی هنوز کامل از خواب بیدار نشدی این سوالو میکنی؟
+: حالا جواب بده
_: تهیونگ دست ا/ت رو میگیره و دایره های آرام بخشی رو باشستش پشت دست او میماله.....من دوست دارم...واقعا دوست دارم...هرجوری شده بهتثابت میکنم...
+:اوممم
_: تو چی؟
+:من چی؟
_: کلافه میشه....تو هم منو دوست داری؟
+:اممم...راستش...راستش من....من هم دوست دارم
* قلبش توی سینش محکم میکوبید...درحالی که منتظر جواب ا/ت بود....وقتی جواب رو شنید ازخوشحالی نمیدونست باید چیکار کنه و فقط به اون خیره شده بود
+:ا/ت که از واکنش تهیونگ یکم ناراحت میشه چند باز دست براش تکون میده و اون رو صدا میزنه....تهیونگ...تهیونگ
_:آاا بله
+:چرا اینجوری شدی؟
_: هیچی...فقط خیلی خوشحالم...نمیدونم الان باید چیکار کنم
***************************************************
امیدوارم از این پارت خوشتون بیاد....شب خوش🌌✨️
به سمت ا/ت که هنوز خواب بود میره و روی لبهتخت کنار اون میشینه و شروع به نوازش کردن موهاش میکنه و همزمان با لحن آرومی شروع به حرف زدن میکنه.....
_:ا/ت....ا/ت باید بیدارشی....امروز روز عروسیه.....باید زودتر بلند بشی....تا الان هم دیرمون شده
*ا/ت چشم هاش رو آروم باز میکنه و هنوز درک درستی از اطرافش نداشت*
_: بیدار شو خوابآلو
*ا/ت بیدار میشه و روی تخت میشینه و باچشم های خوابآلود به تهیونگ نگاه میکنه و شروع به صحبت کردن میکنه*
+:تهیونگ.....یه چیزی بگم
_:بگو
+:امممم تو واقعا منو دوست داری؟
_: او یک خنده آرام می کند.....چرا وقتی هنوز کامل از خواب بیدار نشدی این سوالو میکنی؟
+: حالا جواب بده
_: تهیونگ دست ا/ت رو میگیره و دایره های آرام بخشی رو باشستش پشت دست او میماله.....من دوست دارم...واقعا دوست دارم...هرجوری شده بهتثابت میکنم...
+:اوممم
_: تو چی؟
+:من چی؟
_: کلافه میشه....تو هم منو دوست داری؟
+:اممم...راستش...راستش من....من هم دوست دارم
* قلبش توی سینش محکم میکوبید...درحالی که منتظر جواب ا/ت بود....وقتی جواب رو شنید ازخوشحالی نمیدونست باید چیکار کنه و فقط به اون خیره شده بود
+:ا/ت که از واکنش تهیونگ یکم ناراحت میشه چند باز دست براش تکون میده و اون رو صدا میزنه....تهیونگ...تهیونگ
_:آاا بله
+:چرا اینجوری شدی؟
_: هیچی...فقط خیلی خوشحالم...نمیدونم الان باید چیکار کنم
***************************************************
امیدوارم از این پارت خوشتون بیاد....شب خوش🌌✨️
۶.۱k
۱۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.