☆تک پارتی چیفویو☆
☆تک پارتی چیفویو☆
ا/ت و چیفویو چند ساله که باهم دوستن، خیلی صمیمی! چیفویو ا/ت رو با باجی اشنا کرده هر جا که بخوان برن باهم میرن.
~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~
باجی: بچه ها پوصیدیم تو این خونه بیاید بریم بیرون! چیفویو: خوبه، ا/ت نظر تو چیه؟ ا/ت : از نگاه کردن به دیوار بهتره! باجی: خب پاشید! تنبلا .
فلش بک به توی پارک:
ا/ت: اخیش حالم بهتر شد. چیفویو : ا/ت یادته ما اینجا باهم اشنا شدیم؟ باجی: ای خدا هم شروع شد! باجی:من برم یه چیزی بخرم بیام، چیفویو با لگد زد به باجی، چیفویو: ارههه خیلی فکر خوبیه . باجی: ای زهر مارررر بخوره تو دلت. ا/ت: یا خدا چتون شد؟ چیفویو : هیچی همینطوری! باجی با نگاه برزخی: اره همین طوری! من میرم ، ا/ت: باشه (باجی رفت..) چیفویو : خب حلا چیکار کنیم؟ ا/ت: بیا بشینیم روی این نیمکت. چیفویو: باشه. ... ا/ت: وای نگاه این گوربهه اومد جفتم نشست ، چیفویو : چون خیلی عاشقته، ا/ت: هرهر خندیدم! ا/ت: چیفویو نگاه کن چقد شبیته!
چیفویو: اصلا هم شبیه من نیست!!! ا/ت: نخیرم شبیه توعه نگاه کن رنگش زرد و سیاهه . چشاشم سبزه! پس نتیجه میگیریم که ورژن گربه ایتو پیدا کردیم . چیفویو لبو شده بود: چی! نه خیرم اینطور نیست! ، ا/ت: باشه هر جور راحتی! [چند دقیقه گذشت] چیفویو توی ذهنش: ای خدا حالا که فکرشو میکنم این گربه شبیه منه ولی چرا ا/ت اینطوری گرفتش توی بغل! .. چیفویو: هی ا/ت چرا انقد این گربه رو میگیری توی بغل!؟ ا/ت: چیه حسودیت شد؟ چیفویو که سرخ شده بودگفت: نه خیرم اینطوری نیست! [ا/ت هی اصرار میکرد که چیفویو حسودی کرده] چیفویو: باشهههه قبولهههه من حسودی کردم!!!!! ا/ت: دیدی گفتم! چیفویو: خب باشه ... [چیفویو رفت گربه رو از توی بغل ا/ت برداشت و خودشو توی بغل ا/ت جا کرد] ا/ت: هی داری چیکار میکنی؟ لبو،،، چیفویو سر ا/ت رو بوس میکنه و میگه: به جز من کسی نباید طورو بغل کنه. ا/ت : باشه حسود . چیفویو: همینه که هست! ....... و یهو باجی میاید و شما رو میبینه ، باجی: یا حضرت کازوتورا دارید چیکار میکنید؟ [ چیفویو و ا/ت از توی بغل هم درمیان] چیفویو : باجییییییییییییییییییییی میکشمت.
بله دیگه از اون روز به بعد باجی هی تیکه مینداخت😂
لایک نکنی شب میام به خوابت:)
ا/ت و چیفویو چند ساله که باهم دوستن، خیلی صمیمی! چیفویو ا/ت رو با باجی اشنا کرده هر جا که بخوان برن باهم میرن.
~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~
باجی: بچه ها پوصیدیم تو این خونه بیاید بریم بیرون! چیفویو: خوبه، ا/ت نظر تو چیه؟ ا/ت : از نگاه کردن به دیوار بهتره! باجی: خب پاشید! تنبلا .
فلش بک به توی پارک:
ا/ت: اخیش حالم بهتر شد. چیفویو : ا/ت یادته ما اینجا باهم اشنا شدیم؟ باجی: ای خدا هم شروع شد! باجی:من برم یه چیزی بخرم بیام، چیفویو با لگد زد به باجی، چیفویو: ارههه خیلی فکر خوبیه . باجی: ای زهر مارررر بخوره تو دلت. ا/ت: یا خدا چتون شد؟ چیفویو : هیچی همینطوری! باجی با نگاه برزخی: اره همین طوری! من میرم ، ا/ت: باشه (باجی رفت..) چیفویو : خب حلا چیکار کنیم؟ ا/ت: بیا بشینیم روی این نیمکت. چیفویو: باشه. ... ا/ت: وای نگاه این گوربهه اومد جفتم نشست ، چیفویو : چون خیلی عاشقته، ا/ت: هرهر خندیدم! ا/ت: چیفویو نگاه کن چقد شبیته!
چیفویو: اصلا هم شبیه من نیست!!! ا/ت: نخیرم شبیه توعه نگاه کن رنگش زرد و سیاهه . چشاشم سبزه! پس نتیجه میگیریم که ورژن گربه ایتو پیدا کردیم . چیفویو لبو شده بود: چی! نه خیرم اینطور نیست! ، ا/ت: باشه هر جور راحتی! [چند دقیقه گذشت] چیفویو توی ذهنش: ای خدا حالا که فکرشو میکنم این گربه شبیه منه ولی چرا ا/ت اینطوری گرفتش توی بغل! .. چیفویو: هی ا/ت چرا انقد این گربه رو میگیری توی بغل!؟ ا/ت: چیه حسودیت شد؟ چیفویو که سرخ شده بودگفت: نه خیرم اینطوری نیست! [ا/ت هی اصرار میکرد که چیفویو حسودی کرده] چیفویو: باشهههه قبولهههه من حسودی کردم!!!!! ا/ت: دیدی گفتم! چیفویو: خب باشه ... [چیفویو رفت گربه رو از توی بغل ا/ت برداشت و خودشو توی بغل ا/ت جا کرد] ا/ت: هی داری چیکار میکنی؟ لبو،،، چیفویو سر ا/ت رو بوس میکنه و میگه: به جز من کسی نباید طورو بغل کنه. ا/ت : باشه حسود . چیفویو: همینه که هست! ....... و یهو باجی میاید و شما رو میبینه ، باجی: یا حضرت کازوتورا دارید چیکار میکنید؟ [ چیفویو و ا/ت از توی بغل هم درمیان] چیفویو : باجییییییییییییییییییییی میکشمت.
بله دیگه از اون روز به بعد باجی هی تیکه مینداخت😂
لایک نکنی شب میام به خوابت:)
۵.۴k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.