&( like crazy )&
&( like crazy )&
&( مثل دیوانه ها )&
part_¹³
ا.ت: اقای پارک من نمیخوام اتاقم با جیمین باشه
ب/ج: اولن باید یه من بگی بابا دومن نگران نباش اتاق طبقه ۳ رو براتون اماده میکنه شب صداتون نیاد پایین😁
ا.ت: اقای پار.....
ب/ج: اقای پارک؟
ا.ت: با.. بابا جون از این خبرا نیست نمیزارم جیمین بهم دست بزنه
ب/ج: شوخی کردم بریم😂😂
ا.ت: اوکی😐
«از زبان ا.ت»
با مثلا بابا جون از عمارت اومدم بیرون منو فرستادن تو ماشین با جیمین خودشونم با یه ماشین دیگه رفتن تا نصف راه حرفی بینمون رد و بدل نشد تا اینکه جیمین سکوت رو شکست
جیمین: جذاب شدی
ا.ت: من همیشه جذاب بودم
جیمین: اعتماد به سقف و برم
ا.ت: باهام شوخی نکن
جیمین: اخی ناراحت میشی کوچولو
ا.ت: اصلا فکر نمیکردم یه روز زن تو بشم من حتی سنتم نمیدونم
جیمین:(خنده)
ا.ت: چه مرگته
جیمین: خیلی کیوتی 😂😂
ا.ت: وات فاک😐
جیمین: امم.. چیزه دفعه ی اخرت باشه به سن من فکر کنی
ا.ت: چیه نکنه میترسی از اینکه سن خر شرک و داری بخندم
جیمین: خفه شو😡
*رسیدن*
ا.ت: من رفتم
جیمین: یر جات وایسا واگر نه همینجا دفنت میکنم
ا.ت: هی روزگار.. ایستادم
جیمین رفت سمت ا.ت و دستشو گرفت و کشوندش داخل سالن
لیا: اونی« پرید بغل ا.ت»
ا.ت طوری که جیمین بفهمه گفت: دستمو ول کن
جیمینم خواست لج ا.ت و در بیاره دست ا.ت رو سفت تر گرفت ا.تم عصبی شد و اروم گفت شب برات دارم😏
لیا: ابجی اخرین چیزی هم نیود که بهش فکر میکردم
ا.ت: چی؟
لیا: ازدواج تو و این شِرک
جیمین: شرک عمته
لیا: اسمته
جیمین: شکلته
لیا: جدته
ا.ت: عه بسه دارن نگاهمون میکنن
لیا: اوک
ا.ت: به بابا بگو یه قدمم سمتم نیاد واگر نه اینجارو ترک میکنم
لیا: ب.. باشه
جیمین: بریم؟
ا.ت: اره
ا.ت و جیمین رفتن پیش جایگاه بعدشم بابای جیمین همراه جونگکوک اومد سمتشون
ب/ج: خب جناب عاقد منو پسرم شاهد ها هستیم
عاقد: باشه اقای پارک
ادامه دارد......
&( مثل دیوانه ها )&
part_¹³
ا.ت: اقای پارک من نمیخوام اتاقم با جیمین باشه
ب/ج: اولن باید یه من بگی بابا دومن نگران نباش اتاق طبقه ۳ رو براتون اماده میکنه شب صداتون نیاد پایین😁
ا.ت: اقای پار.....
ب/ج: اقای پارک؟
ا.ت: با.. بابا جون از این خبرا نیست نمیزارم جیمین بهم دست بزنه
ب/ج: شوخی کردم بریم😂😂
ا.ت: اوکی😐
«از زبان ا.ت»
با مثلا بابا جون از عمارت اومدم بیرون منو فرستادن تو ماشین با جیمین خودشونم با یه ماشین دیگه رفتن تا نصف راه حرفی بینمون رد و بدل نشد تا اینکه جیمین سکوت رو شکست
جیمین: جذاب شدی
ا.ت: من همیشه جذاب بودم
جیمین: اعتماد به سقف و برم
ا.ت: باهام شوخی نکن
جیمین: اخی ناراحت میشی کوچولو
ا.ت: اصلا فکر نمیکردم یه روز زن تو بشم من حتی سنتم نمیدونم
جیمین:(خنده)
ا.ت: چه مرگته
جیمین: خیلی کیوتی 😂😂
ا.ت: وات فاک😐
جیمین: امم.. چیزه دفعه ی اخرت باشه به سن من فکر کنی
ا.ت: چیه نکنه میترسی از اینکه سن خر شرک و داری بخندم
جیمین: خفه شو😡
*رسیدن*
ا.ت: من رفتم
جیمین: یر جات وایسا واگر نه همینجا دفنت میکنم
ا.ت: هی روزگار.. ایستادم
جیمین رفت سمت ا.ت و دستشو گرفت و کشوندش داخل سالن
لیا: اونی« پرید بغل ا.ت»
ا.ت طوری که جیمین بفهمه گفت: دستمو ول کن
جیمینم خواست لج ا.ت و در بیاره دست ا.ت رو سفت تر گرفت ا.تم عصبی شد و اروم گفت شب برات دارم😏
لیا: ابجی اخرین چیزی هم نیود که بهش فکر میکردم
ا.ت: چی؟
لیا: ازدواج تو و این شِرک
جیمین: شرک عمته
لیا: اسمته
جیمین: شکلته
لیا: جدته
ا.ت: عه بسه دارن نگاهمون میکنن
لیا: اوک
ا.ت: به بابا بگو یه قدمم سمتم نیاد واگر نه اینجارو ترک میکنم
لیا: ب.. باشه
جیمین: بریم؟
ا.ت: اره
ا.ت و جیمین رفتن پیش جایگاه بعدشم بابای جیمین همراه جونگکوک اومد سمتشون
ب/ج: خب جناب عاقد منو پسرم شاهد ها هستیم
عاقد: باشه اقای پارک
ادامه دارد......
۷.۸k
۰۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.