تک پارتی (وقتی بهت خیانت میکنه و.....)
#هیونجین
#استری_کیدز
به ساعت نگاهی انداختی، ۲ شب رو نشون میداد.
نگران بودی و مدام با استرس پاتو به زمین میکوبیدی....دیگه نتونستی تحمل کنی و به سمت گوشیت رفتی و شروع کردی به گرفتن شماره ی هیونجین.
÷ شماره ی مورد نظر در دسترس نمیباشد
پوفی از کلافگی کشیدی و بلافاصله شروع کردی به تایپ شماره ی چان.
گوشی رو دم گوشت گذاشتی که بعد از چند تا بوق بلاخره صدای چان به گوشت خورد
چان : سلام ا.ت...خوبی ؟
+ ا...آره
نگرانی کاملآ از توی صدات پدیدار بود که چان هم همون اول متوجهش شد
چان : چیزی شده ا.ت ؟
نفس عمیقی کشیدی
+ م...میدونی هیونجین کجاست ؟
چان : اوممم....خونه نیومده؟
+ ن...نه
چان : ام...شاید هنوز توی کمپانی باشه....
آروم سرش رو تکون دادی
+ م...ممنون
چان : خواهش میکنم
گوشی رو قطع کردی و سریع به سمت اتاق رفتی و پالتوت رو برداشتی و تنت کرد.
کلید ماشین رو برداشتی از خونه خارج شدی.
.
وارد کمپانی شدی.... معمولاً توی اون ساعت خیلی خلوت بود و برق ها خاموش بود،
به سمت سالن اتاق های تمرین و استودیو رفتی.
وقتی به دم در اتاق تمرینی که هیونجین معمولاً توش تمرین میکرد رسیدی ، تقی به در زدی.
منتظر موندی تا جوابی بگیری اما هیچ صدایی نیومد.
دوباره به در ضربه ی آرومی زدی که بازم صدایی ازش بیرون نیومد.
با خودت گفتی ممکنه اصلا اینجا نباشه اما برای آنکه مطمئن بشی آروم دستگیره ی در رو پایین کشیدی و با احتیاط در رو از چارچوب فاصله دادی.
سرت رو کم کم بالا آوردی که.....
توی شوک رفتی...
+ ه...هیون....
باورت نمیشد داشتی چی میدی....هیونجین در حالی که روی زمین نشسته بود داشت دختری که توی بغلش بود رو میبوسید.
توی یک لحظه تمام دنیا روی سرت خراب شد....میخواستی صدایی تولید کنی تا بلکه یک وقت مزاحمشون نشی....چشمات سیاهی میرفت اما توی همون حالت به سرعت از اتاق خارج شدی و به سمت در خروجی کمپانی رفتی.....
همینطور که اشکهات تمام صورتت رو گرفته بودن و دیدنت تار بود....
با حس درد شدیدی که توی پهلوت احساس کردی و بعد هل داده شدنت روی زمین.....دیگه هیچی نفهمیدی
#استری_کیدز
به ساعت نگاهی انداختی، ۲ شب رو نشون میداد.
نگران بودی و مدام با استرس پاتو به زمین میکوبیدی....دیگه نتونستی تحمل کنی و به سمت گوشیت رفتی و شروع کردی به گرفتن شماره ی هیونجین.
÷ شماره ی مورد نظر در دسترس نمیباشد
پوفی از کلافگی کشیدی و بلافاصله شروع کردی به تایپ شماره ی چان.
گوشی رو دم گوشت گذاشتی که بعد از چند تا بوق بلاخره صدای چان به گوشت خورد
چان : سلام ا.ت...خوبی ؟
+ ا...آره
نگرانی کاملآ از توی صدات پدیدار بود که چان هم همون اول متوجهش شد
چان : چیزی شده ا.ت ؟
نفس عمیقی کشیدی
+ م...میدونی هیونجین کجاست ؟
چان : اوممم....خونه نیومده؟
+ ن...نه
چان : ام...شاید هنوز توی کمپانی باشه....
آروم سرش رو تکون دادی
+ م...ممنون
چان : خواهش میکنم
گوشی رو قطع کردی و سریع به سمت اتاق رفتی و پالتوت رو برداشتی و تنت کرد.
کلید ماشین رو برداشتی از خونه خارج شدی.
.
وارد کمپانی شدی.... معمولاً توی اون ساعت خیلی خلوت بود و برق ها خاموش بود،
به سمت سالن اتاق های تمرین و استودیو رفتی.
وقتی به دم در اتاق تمرینی که هیونجین معمولاً توش تمرین میکرد رسیدی ، تقی به در زدی.
منتظر موندی تا جوابی بگیری اما هیچ صدایی نیومد.
دوباره به در ضربه ی آرومی زدی که بازم صدایی ازش بیرون نیومد.
با خودت گفتی ممکنه اصلا اینجا نباشه اما برای آنکه مطمئن بشی آروم دستگیره ی در رو پایین کشیدی و با احتیاط در رو از چارچوب فاصله دادی.
سرت رو کم کم بالا آوردی که.....
توی شوک رفتی...
+ ه...هیون....
باورت نمیشد داشتی چی میدی....هیونجین در حالی که روی زمین نشسته بود داشت دختری که توی بغلش بود رو میبوسید.
توی یک لحظه تمام دنیا روی سرت خراب شد....میخواستی صدایی تولید کنی تا بلکه یک وقت مزاحمشون نشی....چشمات سیاهی میرفت اما توی همون حالت به سرعت از اتاق خارج شدی و به سمت در خروجی کمپانی رفتی.....
همینطور که اشکهات تمام صورتت رو گرفته بودن و دیدنت تار بود....
با حس درد شدیدی که توی پهلوت احساس کردی و بعد هل داده شدنت روی زمین.....دیگه هیچی نفهمیدی
۴۴.۷k
۲۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.