پارت ۳
با صدایی خیلی خیلی آرومتر و نگران تر از قبل پرسید : پدر چه اتفاقی افتاده !؟
پدر احساس خوبی نداشت پس با صدای آرومی که بخواطر بغض بود گفت : قول میدی بعد اینکه گفتم ازمن متنفر نشی دخترکم ؟!
دختر که واقعا از رفتار های پدرش گیج شده بود با لبخند گفت : پدر چرا اینجوری میکنی ... من چرا باید از شما متنفر بشم هوم ؟ باشه .. من قولم رو میدم !
پدر با غم گفت : امروز معماله ای داشتم ، با جئون جونکوک ! بهم گفت .. اگه .. اگه تورو بهش ندم ، کل خانوادمون رو میکشه !
بعد حرفش گریه هاش شدت گرفت .
دخترک با اینکه قلبش ترک خورده بود لبخندی از غم زد و گفت : جئون اینجاست ؟
پدر با سر حرف دخترش رو تایید کرد .
دخترک به آرومی از آغوش پدرش بیرون اومد و گفت : میرم یکم باهاش حرف بزنم ! بوسه ای به گونه ی پدرش زد و به سمت طبقه ی پایین رفت . به سالن مهمان که رسید با جونکوکی مواجه شد که روی یکی از مبل ها نشسته .
ویو ا/ت ::
به آرومی رفتم سمتش که با دیدنم بلند شد و خودش رو بهم رسوند !
ا.ت : س .. سلام !
کوک : سلام عزیزم !
ا.ت : م .. میشه فردا بیای دنبالم ؟ می .. میخوام امشب پیش خانوادم بمونم .
نتونستم اشک هام رو کنترل کنم و شروع کردم گریه کردن . به آرومی بغلم کرد .
کوک : هششش .. میدونم ! خواهش میکنم این مروارید های قشنگت رو نریز ا/ت ! من میرم .. و از الان بهت قول میدم هر وقت خواستی تورو به اینجا میارم ! قول میدم ! .
به آرومی منو از بغلش بیرون آورد و بوسه ای به پیشونیم زد و رفت !
ویو نویسنده ::
اشک هاش رو پاک کرد و لبخندی زد . نمیخواست خانوادش شاهد اشک هاش باشن و فکر کنن ضعیفه ! با قدم های سریع به طبقه ی بالا رفت و وارد اتاق برادرش شد . نگاهی به اطراف انداخت که با پنجره ی باز اتاق که به بالکن وصل میشد ، مواجه شد! به سمت بالکن رفت . سوهو با دیدنش محکم بغلش کرد و هق هق هاش بلند شد . کی فکرش رو میکرد . کی فکرش رو میکرد که روزی دختر مهربون خانواده ی کیم به این زودی بره ! خواهر کوچولوش رو محکم توی بغلش فشرد و در همون حالت صحبت کرد .
سوهو : ا/ت ،، واقعا میخوای بری ؟ واقعا .. میخوای ترکمون کنی ؟؟
دخترک با صدای آرومی خندید و گفت «یاا سوهو ،، قرار نیست برم جنگ که .. فقط .. فقط قراره برم پیش جئون زندگی کنم .. تازه بهم قول داد اجازه بده من بیام اینجا ! بعدشم .. اینو بدون من بخواطر خانوادمون دارم میرم .. اگه نرم که کلا هممون میمیریم .. بعدشم جئون از من مراقبت میکنه ! اینو بهت قول میدم ! .. بیا طوری وانمود کنیم انگار اتفاقی نیوفتاده ! اینطوری بهتره نه ؟؟ »
نظراتتون رو تو کامنت بگید خوشحال میشم 🐑💜💜💜
پدر احساس خوبی نداشت پس با صدای آرومی که بخواطر بغض بود گفت : قول میدی بعد اینکه گفتم ازمن متنفر نشی دخترکم ؟!
دختر که واقعا از رفتار های پدرش گیج شده بود با لبخند گفت : پدر چرا اینجوری میکنی ... من چرا باید از شما متنفر بشم هوم ؟ باشه .. من قولم رو میدم !
پدر با غم گفت : امروز معماله ای داشتم ، با جئون جونکوک ! بهم گفت .. اگه .. اگه تورو بهش ندم ، کل خانوادمون رو میکشه !
بعد حرفش گریه هاش شدت گرفت .
دخترک با اینکه قلبش ترک خورده بود لبخندی از غم زد و گفت : جئون اینجاست ؟
پدر با سر حرف دخترش رو تایید کرد .
دخترک به آرومی از آغوش پدرش بیرون اومد و گفت : میرم یکم باهاش حرف بزنم ! بوسه ای به گونه ی پدرش زد و به سمت طبقه ی پایین رفت . به سالن مهمان که رسید با جونکوکی مواجه شد که روی یکی از مبل ها نشسته .
ویو ا/ت ::
به آرومی رفتم سمتش که با دیدنم بلند شد و خودش رو بهم رسوند !
ا.ت : س .. سلام !
کوک : سلام عزیزم !
ا.ت : م .. میشه فردا بیای دنبالم ؟ می .. میخوام امشب پیش خانوادم بمونم .
نتونستم اشک هام رو کنترل کنم و شروع کردم گریه کردن . به آرومی بغلم کرد .
کوک : هششش .. میدونم ! خواهش میکنم این مروارید های قشنگت رو نریز ا/ت ! من میرم .. و از الان بهت قول میدم هر وقت خواستی تورو به اینجا میارم ! قول میدم ! .
به آرومی منو از بغلش بیرون آورد و بوسه ای به پیشونیم زد و رفت !
ویو نویسنده ::
اشک هاش رو پاک کرد و لبخندی زد . نمیخواست خانوادش شاهد اشک هاش باشن و فکر کنن ضعیفه ! با قدم های سریع به طبقه ی بالا رفت و وارد اتاق برادرش شد . نگاهی به اطراف انداخت که با پنجره ی باز اتاق که به بالکن وصل میشد ، مواجه شد! به سمت بالکن رفت . سوهو با دیدنش محکم بغلش کرد و هق هق هاش بلند شد . کی فکرش رو میکرد . کی فکرش رو میکرد که روزی دختر مهربون خانواده ی کیم به این زودی بره ! خواهر کوچولوش رو محکم توی بغلش فشرد و در همون حالت صحبت کرد .
سوهو : ا/ت ،، واقعا میخوای بری ؟ واقعا .. میخوای ترکمون کنی ؟؟
دخترک با صدای آرومی خندید و گفت «یاا سوهو ،، قرار نیست برم جنگ که .. فقط .. فقط قراره برم پیش جئون زندگی کنم .. تازه بهم قول داد اجازه بده من بیام اینجا ! بعدشم .. اینو بدون من بخواطر خانوادمون دارم میرم .. اگه نرم که کلا هممون میمیریم .. بعدشم جئون از من مراقبت میکنه ! اینو بهت قول میدم ! .. بیا طوری وانمود کنیم انگار اتفاقی نیوفتاده ! اینطوری بهتره نه ؟؟ »
نظراتتون رو تو کامنت بگید خوشحال میشم 🐑💜💜💜
۱.۸k
۰۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.