ترس از تنهایی 🤍🖤 •°Part 30°•
(جونگ کوک)
صبح زود تر از همیشه بلند شدم و کارای روزمرمو کردم و رفتم صبحونه آماده کنم مشغول کار بودم که یکدفعه دیدم نارا اومد تو آشپز خونه تعجب کردم
نارا: سلام صبح بخیر برادر سحر خیز من
جونگ کوک: سلام تو کی اومدی؟!
نارا: مگه لیانا بهت نگفت من دیشب اومدم پیش لیانا یکم براش غذا درست کردم میخواستم برم گفت دیروقته بمونم منم دیدم اسرار میکنه قبول کردم عجیبه بهت نگفته اصلا تو کی اومدی دیشب من تا ساعت ۱ پیش لیانا بودم ولی چون خوابم میومد دیگه رفتم خوابیدم
جونگ کوک: اها نه بهم نگفت خوب کاری کردی دستتم درد نکنه من دیشب ساعت ۲ رسیدم خونه
نارا: واستا ببینم دیشب واقعا شما دعوا کردین من فکر کردم توهم زدم
جونگ کوک: هوم نه بابا دعوا چیه
نارا: دروغ نگو من میشناسمتون لیانا عمرا یادش بره چیزی رو بهت بگه مگر اینکه بحثتون شده باشه
جونگ کوک: خب حالا که چی خب دعوا کردیم
نارا: جناب کوک همسر شما الان بارداره آقای دکتر که بهتر از من میدونی خانما تو این دوران هورموناشون بهم میریزه زود عصبی و ناراحت میشن تو باید درکش کنی خب اونم خسته بود عصبانی شده بود تو دیگه ادامه نمیدادی که کارتون به قهر بکشه
جونگ کوک: نارا تو مثلا خواهر منیا باید از من حمایت کنی خب بالاخره یکیم باید منو درک کنه چرا من همش باید درک کنم منم از صبح سرکار بودم با هزار نفر سرو کله زدم بعد میام خونه کسی که باید به من آرامش بده هم میاد غر میزنه خب منم آدمم
نارا: خیلخب ببخشید ولی زیاد باهاش قهر نمون گناه داره نمیدونی دیشب چقدر دلتنگ و نگرانت بود
جونگ کوک: ایندفعه دیگه اشتی بی اشتی باید یکم تنبیه بشه
نارا: یاااا جونگ کوک بیچاره گناه داره از دیشب تا صبح مطمئن باش به اندازه کافی تنبیه شده دیگه ادامش نده بچه توعه تو شکمشا
جونگ کوک: نچ ایندفعه من کوتاه نمیام دیگه الانم بزار صبحونمو بخورم دیرم میشه
نارا: ایشششش لجباز
نارا رفت توی اتاق مهمون که شب خوابیده اون دلش برای لیانا میسوخت ولی خب جونگ کوک هم حق داشت جونگ کوک بعد خوردن صبحانه به بیمارستان رفت
کپی ممنوع ❌
صبح زود تر از همیشه بلند شدم و کارای روزمرمو کردم و رفتم صبحونه آماده کنم مشغول کار بودم که یکدفعه دیدم نارا اومد تو آشپز خونه تعجب کردم
نارا: سلام صبح بخیر برادر سحر خیز من
جونگ کوک: سلام تو کی اومدی؟!
نارا: مگه لیانا بهت نگفت من دیشب اومدم پیش لیانا یکم براش غذا درست کردم میخواستم برم گفت دیروقته بمونم منم دیدم اسرار میکنه قبول کردم عجیبه بهت نگفته اصلا تو کی اومدی دیشب من تا ساعت ۱ پیش لیانا بودم ولی چون خوابم میومد دیگه رفتم خوابیدم
جونگ کوک: اها نه بهم نگفت خوب کاری کردی دستتم درد نکنه من دیشب ساعت ۲ رسیدم خونه
نارا: واستا ببینم دیشب واقعا شما دعوا کردین من فکر کردم توهم زدم
جونگ کوک: هوم نه بابا دعوا چیه
نارا: دروغ نگو من میشناسمتون لیانا عمرا یادش بره چیزی رو بهت بگه مگر اینکه بحثتون شده باشه
جونگ کوک: خب حالا که چی خب دعوا کردیم
نارا: جناب کوک همسر شما الان بارداره آقای دکتر که بهتر از من میدونی خانما تو این دوران هورموناشون بهم میریزه زود عصبی و ناراحت میشن تو باید درکش کنی خب اونم خسته بود عصبانی شده بود تو دیگه ادامه نمیدادی که کارتون به قهر بکشه
جونگ کوک: نارا تو مثلا خواهر منیا باید از من حمایت کنی خب بالاخره یکیم باید منو درک کنه چرا من همش باید درک کنم منم از صبح سرکار بودم با هزار نفر سرو کله زدم بعد میام خونه کسی که باید به من آرامش بده هم میاد غر میزنه خب منم آدمم
نارا: خیلخب ببخشید ولی زیاد باهاش قهر نمون گناه داره نمیدونی دیشب چقدر دلتنگ و نگرانت بود
جونگ کوک: ایندفعه دیگه اشتی بی اشتی باید یکم تنبیه بشه
نارا: یاااا جونگ کوک بیچاره گناه داره از دیشب تا صبح مطمئن باش به اندازه کافی تنبیه شده دیگه ادامش نده بچه توعه تو شکمشا
جونگ کوک: نچ ایندفعه من کوتاه نمیام دیگه الانم بزار صبحونمو بخورم دیرم میشه
نارا: ایشششش لجباز
نارا رفت توی اتاق مهمون که شب خوابیده اون دلش برای لیانا میسوخت ولی خب جونگ کوک هم حق داشت جونگ کوک بعد خوردن صبحانه به بیمارستان رفت
کپی ممنوع ❌
۵۷.۱k
۲۶ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.