پسری را به آهنگری بردند تا شاگردی کند.
پسری را به آهنگری بردند تا شاگردی کند.
استاد گفت:
دَم آهنگری را بدم.
شاگرد مدتی ایستاده، دم را دمید و خسته شد و گفت:
اوستا اجازه میدی بنشینم و بدمم؟
اوستای آهنگر گفت:
بنشین و بدم.
شاگرد باز مدتی دمید و خسته شد و گفت:
اوستا اجازه میدی پام و دراز کنم و بدمم.
اوستای آهنگر گفت:
پا تو دراز کن و بدم.
بعد از مدتی شاگرد تنبل باز خسته شد؛ گفت:
اوستا اجازه میدی بخوابم و بدمم؟
اوستا گفت:
تو بدم، بمیر و بدم..
#مدل_مو
استاد گفت:
دَم آهنگری را بدم.
شاگرد مدتی ایستاده، دم را دمید و خسته شد و گفت:
اوستا اجازه میدی بنشینم و بدمم؟
اوستای آهنگر گفت:
بنشین و بدم.
شاگرد باز مدتی دمید و خسته شد و گفت:
اوستا اجازه میدی پام و دراز کنم و بدمم.
اوستای آهنگر گفت:
پا تو دراز کن و بدم.
بعد از مدتی شاگرد تنبل باز خسته شد؛ گفت:
اوستا اجازه میدی بخوابم و بدمم؟
اوستا گفت:
تو بدم، بمیر و بدم..
#مدل_مو
۱.۳k
۱۲ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.