تکپارتی تهیونگ:
تکپارتی تهیونگ:
سوپرایز تولد:
.
.
ویو ا.ت
هوففف حوصلم سر رفت انقد تو خونه نشستم میخوام برم شرکت پیش تهیونگ دلم براش تنگ شده(زنگ میزنه به تهیونگ)
ا.ت:الو
تهیونگ:الو
ا.ت:سلام تهیونگ اوپاااا
تهیونگ:سلام عزیزممم
ا.ت:دلم برات تنگ شده بود میخواستم ببینم سرت شلوغه یانه چون میخوام بیام پیشت
تهیونگ:عاااممم عزیزم ببخشید ولی سرم شلوغه بعدا زنگ بزن
یکی به تهیونگ میگه:تهیونگ اوپا بیا دیگههه
تهیونگ:باشه عزیزم الان میام....ا.ت من باید برم فعلا بای
(ا.ت کلی ناراحت بود ولی به رو خودش نیاورد)
ا.ت:ها...ا...اها..ب....باشه ...ب...بر..و
پایان مکالمه.
ویو ا.ت
اینجا چخبره چرا اون دختره به تهیونگ گفت اوپا چرا تهیونگ بش گفت عزیزم؟
هزارتا سوال باهم اومدن تو ذهنم که به خودم اومدم.باید همین الان برم شرکت تهیونگ.
رفتم لباسامو پوشیدم یه ارایش ملایم کردمو زود رفتم شرکت.
فلش بک به زمانی که ا.ت میرسه شرکت
بدون اینکه در بزنم یا از منشی اجازه بگیرم وارد اتاق تهیونگ شدم که با صحنه عجیبی مواجه شدم.
ویو تهیونگ
امروز تولد ا.تس و من میخوام سوپرایزش کنم پس به یکی از کارمندا گفتم پشت گوشی بم بگه اوپا تا ا.ت عصبانی بشه و خودشو به شرکت برسونه.وقتی درو باز کرد و منو کارکنان شرکتو دید خیلی شوکه شد قیافش اون لحظه خوردنی بود😂😊
ا.ت:یاااااا چرا اینکارو کردی میدونی چ استرسی کشیدم؟
تهیونگ:ببخشید عزیزم اخه میخواستم سوپرایزت کنم....اینارو بی خیال نمیخوای بیای بغلم؟
ا.ت و تهیونگ همو بغل میکنن و بقیه براشون جیغ و هورا میکشن.
(بعد از اینکه ا.ت شمعارو فوت کرد دور هم کیک میخورنو میگنو میخندن)
ببخشید اگه بد شد اولین تکپارتیه که تا حالا نوشتم😅😅😊😉
سوپرایز تولد:
.
.
ویو ا.ت
هوففف حوصلم سر رفت انقد تو خونه نشستم میخوام برم شرکت پیش تهیونگ دلم براش تنگ شده(زنگ میزنه به تهیونگ)
ا.ت:الو
تهیونگ:الو
ا.ت:سلام تهیونگ اوپاااا
تهیونگ:سلام عزیزممم
ا.ت:دلم برات تنگ شده بود میخواستم ببینم سرت شلوغه یانه چون میخوام بیام پیشت
تهیونگ:عاااممم عزیزم ببخشید ولی سرم شلوغه بعدا زنگ بزن
یکی به تهیونگ میگه:تهیونگ اوپا بیا دیگههه
تهیونگ:باشه عزیزم الان میام....ا.ت من باید برم فعلا بای
(ا.ت کلی ناراحت بود ولی به رو خودش نیاورد)
ا.ت:ها...ا...اها..ب....باشه ...ب...بر..و
پایان مکالمه.
ویو ا.ت
اینجا چخبره چرا اون دختره به تهیونگ گفت اوپا چرا تهیونگ بش گفت عزیزم؟
هزارتا سوال باهم اومدن تو ذهنم که به خودم اومدم.باید همین الان برم شرکت تهیونگ.
رفتم لباسامو پوشیدم یه ارایش ملایم کردمو زود رفتم شرکت.
فلش بک به زمانی که ا.ت میرسه شرکت
بدون اینکه در بزنم یا از منشی اجازه بگیرم وارد اتاق تهیونگ شدم که با صحنه عجیبی مواجه شدم.
ویو تهیونگ
امروز تولد ا.تس و من میخوام سوپرایزش کنم پس به یکی از کارمندا گفتم پشت گوشی بم بگه اوپا تا ا.ت عصبانی بشه و خودشو به شرکت برسونه.وقتی درو باز کرد و منو کارکنان شرکتو دید خیلی شوکه شد قیافش اون لحظه خوردنی بود😂😊
ا.ت:یاااااا چرا اینکارو کردی میدونی چ استرسی کشیدم؟
تهیونگ:ببخشید عزیزم اخه میخواستم سوپرایزت کنم....اینارو بی خیال نمیخوای بیای بغلم؟
ا.ت و تهیونگ همو بغل میکنن و بقیه براشون جیغ و هورا میکشن.
(بعد از اینکه ا.ت شمعارو فوت کرد دور هم کیک میخورنو میگنو میخندن)
ببخشید اگه بد شد اولین تکپارتیه که تا حالا نوشتم😅😅😊😉
۳.۷k
۱۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.