2

می هی و ایلیمدا که خیلی به اینکه بفهمن مافیا کیه کیه الاقه داشتن
واسه همین کلی سرنخ تو خونه درختیشون داشتن(یک درخت بزرگ و پیر بود) درخت پیش خونه یونگی بود واسه همین میفهمید چی میگفتن رفت تو حیاط و داشت گوش میداد که می هی گفت :
می هی :راستی ما هیچ وقت به اقای مین شک نکردیم؟
ایلیمدا:راست میگی هیچی هم پیدا نکردیم!
می هی :چطور ممکنه؟
ایلیمدا حتما خودشه که هیچ چیزی از خودش جا نمیزاره باید میفهمیدیم
می هی:اره هرجا میره اصلا حرف نمیزنه پس ترسمون بی خودی نبود
یونگی که شنیده بود نمیدونست چیکار کنه پس گفت برید بگیرینشون
بادیگارد:اما اقا اون ها بچـ...
یونگی:حرف نباشه
بادیگارد :چشم
تق تق صدای در
می هی:کیه؟
که در هیو شکست و یک مرده هیکلی و بزرگ امد تو
می هی با حرکت کف (تکواندو کار را می‌فهمند) زد جای حساسش و بادیگارد تو خودش جمع کرد و اون دوتا فرار کردن و یک مرد تفنگ بدست جلوشون بود و اون هارو گرفت و برد امارت یونگی و می هی الیمدا میترسیدن ولی به روشون نمیاورد
و می هی گفت حدسمون درست بود یهو یونگی از اون پشت امد گفت افرین به جفتتون که هردو میخکوب شدن
می هی:اقای مین یونگییییییی(با حرص)
یونگی:چته ها(با داد)
که می هی...