برادر ناتنی من
برادر ناتنی من
part 16
برای اینکه بیشتر حرص جیمین رو دربیارم لپ نامجون رو بوسیدم و باعث شد جیمین بیشتر حرصی بشه و با ایتکارم نامجون چند ثانیه وو شک بود ولی بعدش خندید و رفتیم نشستیم تو ماشین
خیلی راه رفته بودین خسته بودم بیچاره نامجون که منم کول کرد با این سنگینیم
راه افتادیم سمت ساحل پام تقریبا خوب شده بود میتونستم راه برم.....وقتی رسیدیم از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت ساحل کنار دریا ایستادم.....
چشمام رو بستم و به صدای موج های دریا گوش میدادم که یهو دستی دور کمرم حلقه شد
ترسیدم و برگشتم دیدم نامجونه
نامجون: چرا ترسیدی؟ فکر کردی جیمینه؟
ات: آره.....فکر کردم میخواد اذیتم کنه.....
نامجون: تا وقتی من پیشتم کسی حق نداره اذیتت کنه!
ات: (لبخند)
*همونجا کنار نامجون وایساده بودم که یهو نامجون منو رو شونش انداخت*
ات: چیکار میکنی؟......ولم کننن..........نامجوننننن.....
کا نامجون منو پرت کرد تو آب و خودش وایساد و به من خندید
ات: من شنا بلد نیستمممم........
ولی اون همونطوری وایساده بود و به من میخندید
که یهو یکی منو بغل کرد و آوردم بیرون
دیدم جیمینه
لبخند نانجون تبدیل به اخم شد
تشکر سادهای کردم و رفتم پیش نامجون
ات: ببین......به جای اینکه تو منو از آب بیرون بیاری جیمین منو بیرون آورد!😑
نامجون: (لبخند) وقتی که خیسی هم خوشگلی
ات: آههه من چی میگم تو چی میگی
اون همچنان داشت منو نگاه میکرد
چشماش خیلی خوشگل بود
اما......اون فقط داداشمه.....اگه یه دوست پسر مثل نامجون داشتم چقدر خوب میشد.......
تو همین فکرا بودم که یکدفعه..........
💜💜💜
لطفا حداقل تا ۵ تا لایک رو برسونین لطفا🥲
part 16
برای اینکه بیشتر حرص جیمین رو دربیارم لپ نامجون رو بوسیدم و باعث شد جیمین بیشتر حرصی بشه و با ایتکارم نامجون چند ثانیه وو شک بود ولی بعدش خندید و رفتیم نشستیم تو ماشین
خیلی راه رفته بودین خسته بودم بیچاره نامجون که منم کول کرد با این سنگینیم
راه افتادیم سمت ساحل پام تقریبا خوب شده بود میتونستم راه برم.....وقتی رسیدیم از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت ساحل کنار دریا ایستادم.....
چشمام رو بستم و به صدای موج های دریا گوش میدادم که یهو دستی دور کمرم حلقه شد
ترسیدم و برگشتم دیدم نامجونه
نامجون: چرا ترسیدی؟ فکر کردی جیمینه؟
ات: آره.....فکر کردم میخواد اذیتم کنه.....
نامجون: تا وقتی من پیشتم کسی حق نداره اذیتت کنه!
ات: (لبخند)
*همونجا کنار نامجون وایساده بودم که یهو نامجون منو رو شونش انداخت*
ات: چیکار میکنی؟......ولم کننن..........نامجوننننن.....
کا نامجون منو پرت کرد تو آب و خودش وایساد و به من خندید
ات: من شنا بلد نیستمممم........
ولی اون همونطوری وایساده بود و به من میخندید
که یهو یکی منو بغل کرد و آوردم بیرون
دیدم جیمینه
لبخند نانجون تبدیل به اخم شد
تشکر سادهای کردم و رفتم پیش نامجون
ات: ببین......به جای اینکه تو منو از آب بیرون بیاری جیمین منو بیرون آورد!😑
نامجون: (لبخند) وقتی که خیسی هم خوشگلی
ات: آههه من چی میگم تو چی میگی
اون همچنان داشت منو نگاه میکرد
چشماش خیلی خوشگل بود
اما......اون فقط داداشمه.....اگه یه دوست پسر مثل نامجون داشتم چقدر خوب میشد.......
تو همین فکرا بودم که یکدفعه..........
💜💜💜
لطفا حداقل تا ۵ تا لایک رو برسونین لطفا🥲
۹.۱k
۱۵ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.