فرشته ی نجات پارت ۱۳
+: خب...یونا من و یادت نره(بغض)
_: فک نکنم یادم بره(بغض)
+: خیلی دوست دارم ....(بغض)
_: ببخشید....من واقعا از خودم چیزی نمیدونم(بغض)
+: خودت و پیدا کن و یه روانپزشک عالی شو(بغض)
_: توهم موفق شو .....میدونی که با بازنده ها قرار نمیزارم(ناراحت /بغض/لبخند)
+: باشه پس....میشه ببو..
_: خب......امیدوارم دوباره هم و ببینیم
+: منم
_: من دیگه باید برم(بغض)
+: باشه مراقب خودت باش....دوست دارم(بغض)
_: ....
یونا ویو:
از درون داشتم فریاد میکشیدم اما رفتم سوار اتوبوس شدم و حسابی گریه کردم رسیدم اونجا با فکر چه مین ۱۶ ساله شدم و اولین بار و بدون اون تولدم و جشن گرفتم تولدت مبارک چه مین
چه مین ویو:
اسم یونا یه لحظه میاد تو ذهنم ولی لحظه ای از ذهنم بیرون نمیره فک کنم یونا خیلی تنهاست فرشته کوچولو تولدت مبارک
یونا ویو:
الا ۱۶ سال و نیمم هست و مث همیشه تو درسم عالیم بله بله بله تولد ۱۷ سالگیم شد تولدت مبارک چه مین و همینجوری تا ۱۸ سالگی کنکورم دادم و وارد دانشگاه شدم و ولی یکی ازم اتو داره و دارم باهاش قرار میزارم چه مین شیی نجاتم بده و تو سن ۱۹ سالگی با اون عوضی و حروم زاده ازدواج کردم دست تنها نمیتونم طلاقش بدم پس منتظر بودم چه مین پیداش شه البته خودمم خیلی سعی کردم پیداش کنم ولی نشد و با تمام سختی ها شد ۲۲ سالم مطب خودم و زدم و چندتا آدم استخدام کردم برای خودم کانال زدم و پیج زدم و از خودم گفتم و تبلیغ خودم کردم تلاش کردم تا یه دکتر خیلی معروف شدم تو ۲۵ سالگی
چه مین ویو:
دلم برای یونا تنگ شده ولی نمیتونم باهاش ارتباط برقرار کنم مطمئنم یه افسرده شدم که یکی از رفیقام گفت بیا برو اینجا که بالاخره زورم کردن بلند شدم هوا تقریبا سرد بود یه لباس مشکی پوشیدم ماسک زدم و کلاه گذاشتم سرم و رفتم
یونا ویو:
صبح بلند شدم و رفتم مطب ساختمان دو طبقه بود خونم طبقه ی بالا و مطب پایین اماده شدم و رفتم مطب که بیمارم اومد داخل از سر و وضعش معلوم بود این به سیم آخر زده خودمم یه ماسک زدم و رفتم پایین
_: فک نکنم یادم بره(بغض)
+: خیلی دوست دارم ....(بغض)
_: ببخشید....من واقعا از خودم چیزی نمیدونم(بغض)
+: خودت و پیدا کن و یه روانپزشک عالی شو(بغض)
_: توهم موفق شو .....میدونی که با بازنده ها قرار نمیزارم(ناراحت /بغض/لبخند)
+: باشه پس....میشه ببو..
_: خب......امیدوارم دوباره هم و ببینیم
+: منم
_: من دیگه باید برم(بغض)
+: باشه مراقب خودت باش....دوست دارم(بغض)
_: ....
یونا ویو:
از درون داشتم فریاد میکشیدم اما رفتم سوار اتوبوس شدم و حسابی گریه کردم رسیدم اونجا با فکر چه مین ۱۶ ساله شدم و اولین بار و بدون اون تولدم و جشن گرفتم تولدت مبارک چه مین
چه مین ویو:
اسم یونا یه لحظه میاد تو ذهنم ولی لحظه ای از ذهنم بیرون نمیره فک کنم یونا خیلی تنهاست فرشته کوچولو تولدت مبارک
یونا ویو:
الا ۱۶ سال و نیمم هست و مث همیشه تو درسم عالیم بله بله بله تولد ۱۷ سالگیم شد تولدت مبارک چه مین و همینجوری تا ۱۸ سالگی کنکورم دادم و وارد دانشگاه شدم و ولی یکی ازم اتو داره و دارم باهاش قرار میزارم چه مین شیی نجاتم بده و تو سن ۱۹ سالگی با اون عوضی و حروم زاده ازدواج کردم دست تنها نمیتونم طلاقش بدم پس منتظر بودم چه مین پیداش شه البته خودمم خیلی سعی کردم پیداش کنم ولی نشد و با تمام سختی ها شد ۲۲ سالم مطب خودم و زدم و چندتا آدم استخدام کردم برای خودم کانال زدم و پیج زدم و از خودم گفتم و تبلیغ خودم کردم تلاش کردم تا یه دکتر خیلی معروف شدم تو ۲۵ سالگی
چه مین ویو:
دلم برای یونا تنگ شده ولی نمیتونم باهاش ارتباط برقرار کنم مطمئنم یه افسرده شدم که یکی از رفیقام گفت بیا برو اینجا که بالاخره زورم کردن بلند شدم هوا تقریبا سرد بود یه لباس مشکی پوشیدم ماسک زدم و کلاه گذاشتم سرم و رفتم
یونا ویو:
صبح بلند شدم و رفتم مطب ساختمان دو طبقه بود خونم طبقه ی بالا و مطب پایین اماده شدم و رفتم مطب که بیمارم اومد داخل از سر و وضعش معلوم بود این به سیم آخر زده خودمم یه ماسک زدم و رفتم پایین
۲.۹k
۰۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.