وقتی جفتشون عاشق یه دختر میشن p50
ا.ت دست های مردونه و سنگین کوک رو از دور کمرش باز کرد و از کوک فاصله گرفت؛
موهاشو پشت گوشش داد و دستاشو توی جیب شلوار لی مشکی رنگش کرد: جونگکوکا.. نمیخوام اذیتت کنم..ولی من الان خودم خیلی داغونم. تهیونگمو میبینی؟؟ روی تخت خوابیده!! کسی که همیشه قوی بود الان بی جون شده
میدونی؟؟ سخته خب برام
نمیخوام برای تو هم مثل من سخت بشه! برای همین..خودم کمکم ازت فاصله میگیرم.
دارم عاقلانه فکر میکنم
درسته که همیشه قلبم بوده که افسار تصمیماتمو دستش گرفته..ولی اینبار فرق داره..خب چون تو ام هستی!
اگه بخوام احساسی تصمیم بگیرم که هممون به فنا میریم.
دست های مشت شده کوک پشت کمرش قایم شد و گره خورد: د..درسته.. ازت دور میشم، شرمنده ا.تاا
برای آخرین بار بغل ا.ت رو به خودش هدیه داد و بدون کلمه ایی از اونجا دور شد
ا.ت کلاه هودیشو سرش انداخت و روی صندلی آهنی نشست
صدای خنده های تهیونگ براش تکرار میشد
با بغض لب زد: ته ته،، برگرد پیشم..سالم برگرد پیشم
سرشو چرخوند و نگاهش به تهیونگی افتاد که از پا در اومده بود
کَلَش که به خاطر عمل موهاشو زده بودن و کچل شده بود
بغضش شدت پیدا کرد و راه نفس کشیدنشو بست: موهای قشنگت کو؟ هقق
اشکاشو از چشماش شُست و دوباره بهش خیره شد: اصلا تو فقط برگرد کله با مو ، و بی مو چه فرقی میکنه برام اخه؟؟
کیفشو توی دستش گرفت
نور لحظه اییه داخل کیفش نگاهش رو به خودش جذب کرد
زیپ کیفش رو تا آخر باز کرد و با نور توی کیف مواجه شد
گوشی تهیونگی بود!
گوشی رو از توی کیفش بیرون آورد و به صفحه اسکرینش خیره شد
عکس خودش بود!
والپیپر صفحه اصلی و صفحه قفلش عکس خودش بود
عکس های که خود تهیونگ ازش بی هوا گرفته بود
دلش برای کل کل کردن با تهیونگش یه ذره شده بود
(بریم سراغ ته ته؟)
تمامی صدای اطراف توی گوشاش میپیچید
ضربان قلبش کم کم داشت نرمال میشد
نبض انگشتش محکم تر چند ساعت قبل میزد
صداش توی گلوش گیر کرده بود
جونی برای باز کردن لباش نداشت که فقط بگه من زندم!
اسم ا.ت رو چند باری توی ذهنش تکرار کرد
سنگینی نگاه پرستار هارو دور خودش احساس میکرد
حس ترحم، یکی از حس هایی که تهیونگ ازش تنفر داشت!!
فرو رفتن و سردی سوزن رو. توی ساعدش حس کرد
با فکر اینکه چی بهش تزریق کردن کمکم بیهوش شد و دوباره تاریکی!
اینم پارت ۵۰
موهاشو پشت گوشش داد و دستاشو توی جیب شلوار لی مشکی رنگش کرد: جونگکوکا.. نمیخوام اذیتت کنم..ولی من الان خودم خیلی داغونم. تهیونگمو میبینی؟؟ روی تخت خوابیده!! کسی که همیشه قوی بود الان بی جون شده
میدونی؟؟ سخته خب برام
نمیخوام برای تو هم مثل من سخت بشه! برای همین..خودم کمکم ازت فاصله میگیرم.
دارم عاقلانه فکر میکنم
درسته که همیشه قلبم بوده که افسار تصمیماتمو دستش گرفته..ولی اینبار فرق داره..خب چون تو ام هستی!
اگه بخوام احساسی تصمیم بگیرم که هممون به فنا میریم.
دست های مشت شده کوک پشت کمرش قایم شد و گره خورد: د..درسته.. ازت دور میشم، شرمنده ا.تاا
برای آخرین بار بغل ا.ت رو به خودش هدیه داد و بدون کلمه ایی از اونجا دور شد
ا.ت کلاه هودیشو سرش انداخت و روی صندلی آهنی نشست
صدای خنده های تهیونگ براش تکرار میشد
با بغض لب زد: ته ته،، برگرد پیشم..سالم برگرد پیشم
سرشو چرخوند و نگاهش به تهیونگی افتاد که از پا در اومده بود
کَلَش که به خاطر عمل موهاشو زده بودن و کچل شده بود
بغضش شدت پیدا کرد و راه نفس کشیدنشو بست: موهای قشنگت کو؟ هقق
اشکاشو از چشماش شُست و دوباره بهش خیره شد: اصلا تو فقط برگرد کله با مو ، و بی مو چه فرقی میکنه برام اخه؟؟
کیفشو توی دستش گرفت
نور لحظه اییه داخل کیفش نگاهش رو به خودش جذب کرد
زیپ کیفش رو تا آخر باز کرد و با نور توی کیف مواجه شد
گوشی تهیونگی بود!
گوشی رو از توی کیفش بیرون آورد و به صفحه اسکرینش خیره شد
عکس خودش بود!
والپیپر صفحه اصلی و صفحه قفلش عکس خودش بود
عکس های که خود تهیونگ ازش بی هوا گرفته بود
دلش برای کل کل کردن با تهیونگش یه ذره شده بود
(بریم سراغ ته ته؟)
تمامی صدای اطراف توی گوشاش میپیچید
ضربان قلبش کم کم داشت نرمال میشد
نبض انگشتش محکم تر چند ساعت قبل میزد
صداش توی گلوش گیر کرده بود
جونی برای باز کردن لباش نداشت که فقط بگه من زندم!
اسم ا.ت رو چند باری توی ذهنش تکرار کرد
سنگینی نگاه پرستار هارو دور خودش احساس میکرد
حس ترحم، یکی از حس هایی که تهیونگ ازش تنفر داشت!!
فرو رفتن و سردی سوزن رو. توی ساعدش حس کرد
با فکر اینکه چی بهش تزریق کردن کمکم بیهوش شد و دوباره تاریکی!
اینم پارت ۵۰
۱۹.۱k
۲۷ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.