∆میافیای خشن من∆
∆میافیای_خشن_من∆
Part13
|توجه خوشگلا این پارت اصما٫ت داره جنبشو ندارین نخونید مسیی|
|ویوات|
لباسمو که جر داد لبا٫شو گذاشت رو لب٫م
من هی میکوبیدم به سینش که ولم کنه ولی نمیکرد
داشت لبا٫مو میبو٫سید ولی من همراهی نمیکردم که یهو به گا٫ز محکم از ل٫ب
پایینم گرفت که مجبور شدم همراهیش کنم
نمیتونستم نفس بکشم دبگه محکم در کوبیدم به سینش
فهمید ولم کرد
و رفت سراغ گردنم
ات:نه...ولم...کن کوک ولم......کن نمیخوام |باگریه|
کوک:کوک کوک دیگه امشب فقط باید بهم بگی ددی
ات:عمرا....
کوک:عمراهع
رو گردنم شروع مرد به ما٫رک گذاشتن من لبا٫مو گا٫ز میگرفتم که
ناله نکنم
دستاشو رو بدنم میکشید به زور داشتم تحمل میکرد نا٫له نکنم
په یهو به جسمی واردم شد
نفسم یه لحظه بند اومد
ات:من اولینن بارم بود|با گریه|
کوک:هوهو عع خیلی خوبه په واسه خود خودمی
تند تند تلمبه میزد منم خیلیی درد. داشتم
ات:ولم کن
کوک:ول که نه ولی اگه بهم بگی ددی شاید یکم ارومم کنی
است:نمیگمم تو خوابت ببینی
بدتر محکم تر تلمبه میزد که من دیگه نتونستم تحمل
•••
•••
•••
|صبح روز بعد|
چشمامو هوا کردم دیدم لخ٫ت بقل کوکم
یهو یاد دیشب افتادم
پاشدم نشست زمین و شروع مردم به گریه کردن
|ویوکوک|
با صدای گریه بیدار شدم دیدم ات نشسته زمین و داره
گریه میکنه پا شدم
رفتم بغلش کردم بردم تو حموم خودم نشستم تو وان اونم گذاشتم
رو پام |ات| ابو واکردم دلشو یکم ماساژ دادم
بعد شستمش اوردمش بیرون
به حله پبچیدم دور خوم به حله ام دور ات خودمو خشک
کردم و لباسامو پوشیدم و رفتم سمت شرکتم
|ویوات|
کوک که رفت لباسامو پوشیدم
بعد نشستم گریه کردم باورم نمیشه دیگه دختر نیستم
یهو در واشد مامان کوک اومد داخل
م٫ک:دخترم چرا گریه میکنی
ات:ها عع ام دلم درد میکنه
م٫ک:بیا پایبن بهت قرص بدم
ات:چشم ممنون
مامان کوک رفت منم پشت سرش رفتم پایین که دیدم سوهو نشسته رو مبل
پاشد اومد پیشم
سوهو:من تورو مال خودم میکنم حالا ببین
ات:میخواستم واسه تو باشم ولی دیگه نمیشه
سوهو:نمیشه حالا ببین میشه با نه
|ویوسوهو|
زدم از خونه بیرو و زنگ زدم به یورا
دید
دید
دید
یورا:بله
سوهو:الو بورا خوبی
یورا:عع سوهو تویی
سوهو:اره
یورا:چرا یه مدت همتون غیب شدید زنگم میزدم جواب نمیدادید
سوهو:این و فعلا ول آن میخوام ببینمت یورا
یورا:منو..چرا
سوهو:میخوام باهات حرف بزنم
یورا:درمورده
سوهو:کوک
یورا:کوک¡¡!!
°•پابان•°
Part13
|توجه خوشگلا این پارت اصما٫ت داره جنبشو ندارین نخونید مسیی|
|ویوات|
لباسمو که جر داد لبا٫شو گذاشت رو لب٫م
من هی میکوبیدم به سینش که ولم کنه ولی نمیکرد
داشت لبا٫مو میبو٫سید ولی من همراهی نمیکردم که یهو به گا٫ز محکم از ل٫ب
پایینم گرفت که مجبور شدم همراهیش کنم
نمیتونستم نفس بکشم دبگه محکم در کوبیدم به سینش
فهمید ولم کرد
و رفت سراغ گردنم
ات:نه...ولم...کن کوک ولم......کن نمیخوام |باگریه|
کوک:کوک کوک دیگه امشب فقط باید بهم بگی ددی
ات:عمرا....
کوک:عمراهع
رو گردنم شروع مرد به ما٫رک گذاشتن من لبا٫مو گا٫ز میگرفتم که
ناله نکنم
دستاشو رو بدنم میکشید به زور داشتم تحمل میکرد نا٫له نکنم
په یهو به جسمی واردم شد
نفسم یه لحظه بند اومد
ات:من اولینن بارم بود|با گریه|
کوک:هوهو عع خیلی خوبه په واسه خود خودمی
تند تند تلمبه میزد منم خیلیی درد. داشتم
ات:ولم کن
کوک:ول که نه ولی اگه بهم بگی ددی شاید یکم ارومم کنی
است:نمیگمم تو خوابت ببینی
بدتر محکم تر تلمبه میزد که من دیگه نتونستم تحمل
•••
•••
•••
|صبح روز بعد|
چشمامو هوا کردم دیدم لخ٫ت بقل کوکم
یهو یاد دیشب افتادم
پاشدم نشست زمین و شروع مردم به گریه کردن
|ویوکوک|
با صدای گریه بیدار شدم دیدم ات نشسته زمین و داره
گریه میکنه پا شدم
رفتم بغلش کردم بردم تو حموم خودم نشستم تو وان اونم گذاشتم
رو پام |ات| ابو واکردم دلشو یکم ماساژ دادم
بعد شستمش اوردمش بیرون
به حله پبچیدم دور خوم به حله ام دور ات خودمو خشک
کردم و لباسامو پوشیدم و رفتم سمت شرکتم
|ویوات|
کوک که رفت لباسامو پوشیدم
بعد نشستم گریه کردم باورم نمیشه دیگه دختر نیستم
یهو در واشد مامان کوک اومد داخل
م٫ک:دخترم چرا گریه میکنی
ات:ها عع ام دلم درد میکنه
م٫ک:بیا پایبن بهت قرص بدم
ات:چشم ممنون
مامان کوک رفت منم پشت سرش رفتم پایین که دیدم سوهو نشسته رو مبل
پاشد اومد پیشم
سوهو:من تورو مال خودم میکنم حالا ببین
ات:میخواستم واسه تو باشم ولی دیگه نمیشه
سوهو:نمیشه حالا ببین میشه با نه
|ویوسوهو|
زدم از خونه بیرو و زنگ زدم به یورا
دید
دید
دید
یورا:بله
سوهو:الو بورا خوبی
یورا:عع سوهو تویی
سوهو:اره
یورا:چرا یه مدت همتون غیب شدید زنگم میزدم جواب نمیدادید
سوهو:این و فعلا ول آن میخوام ببینمت یورا
یورا:منو..چرا
سوهو:میخوام باهات حرف بزنم
یورا:درمورده
سوهو:کوک
یورا:کوک¡¡!!
°•پابان•°
۱.۵k
۰۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.