purple love
purple love
پارت۲۰
ات
رفتم پایین یکم صبحونه خوردم به خاطر جیمین اشتهام کور شده بود اون چند لقمه هم به خاطر اینکه بقیه هی ازم سوال نکنن خوردم
یک هفته بعد
عموم بلاخره خونه پیدا کرد امروز اونا رفتن خونهی جدیدشون ما هم شب دعوت بودیم من دوست نداشتم برم خونشون به اندازه ی کافی وقتی جیمینو میبینم حالم بد میشه همش بغضم میگیره ولی سعی میکنم جلوی خودمو بگیرم،اما فکر میکنم جیمین بهم شک کرده آخه یه بار که سرم پایین بود جیمین به چشمام نگاه کرد فهمید چشام پر از اشکه منم پیچوندمش
روی تخت تو حال خودم نشسته بودم که صدای در اومد
یونجی.خاله میتونم بیام تو؟
ات.اره عزیزم بیا
یونجی بر عکس میونگ خیلی با ادب بود همیشه ازم اجازه میگرفت میومد داخل
یونجی.خاله مامانبزرگ گفت آماده شو کم کم میخایم بریم
ات.من نمیام
یونجی.چرا خاله؟
ات.حوصله ندارم عزیزم
یونجی.باشه پس من رفتم به مامانبزرگ بگم
ات.برو
یونجی رفت مطمئنم مامانم بهم گیر نمیده چون خودش درک میکنه که دیگه بزرگ شدمو اختیار زندگیم دست خودمه
بعد از چند مین صدای بسته شدن درو شنیدم فک کنم رفتن
منم رفتم پایین تا یه چیزی بخورم یکم خوراکی برداشتم نشستم جلوی تلویزیون
یه فیلم ترسناکو انتخاب کردم
فیلم داشت به جاهای ترسناک میکشید منم هر لحظه بیشتر میترسیدم که یهو در خونه باز شد
ات.جیغغغغغغ
جیمین.چتهه؟
ات.اع توئی؟اینجا چیکار میکنی؟
جیمین.بله منم اومدم دنبال تو پاشو بریم
ات.کجا؟
جیمین.خونه ی مااا
ات.من نمیام
جیمین.ات پاشو لجبازی نکن
ات.گفتم که نمیخام الانم برگرد من باهات هیچ جا نمیام
جیمین.نمیای نه؟
ات.نه
جیمین.باشه خودت خواستی
جیمین اومد سمتم مچ دستمو گرفت داشت منو میکشید سمت در تا با خودش ببرتم
ات.باشه باشه میام ولم کن
جیمین دستامو ول کرد
جیمین.ده دیقه بهت وقت میدم سریع برو آماده شو
ات.باشه
رفتم بالا برای اینکه حال جیمینو بگیرم یه لباس باز مشکی پوشیدم یه رژ قرمز مایل به زرشکی هم زدم،شبیع مافیا ها شده بودم،رفتم پایین که دیدم جیمین اخم کرد
جیمین.این چیه پوشیدی؟
ات.یا بزار با اینا بیام یا کلا نمیام
جیمین.هوففف باشه
بعد از سی مین رسیدیم من رژمو در اووردم تا قبل از اینکه بریم داخل دوباره پر رنگش کنم که صدای جیمین در اومد
جیمین.بسه دیگه چقد میخای آرایش کنی؟
ات.به تو چه که من چیکار میکنم اصلا دلم میخواد همش آرایش کنم به تو ربطی داره؟
جیمین.خیلی داری پررو میشی
ات.همینی که هس
از ماشین پیاده شدم....
پارت بعد قرارع اتفاق بدی بیوفته...یه اتفاق خیلی بد
شرطا رو همون قبلیا انجام بدین ببخشید در گذاشتم من امسال نهایی دارم باید همش درس بخونم تا یه رشته ی خوب بیارم
مرسی که درکم میکنین
پارت۲۰
ات
رفتم پایین یکم صبحونه خوردم به خاطر جیمین اشتهام کور شده بود اون چند لقمه هم به خاطر اینکه بقیه هی ازم سوال نکنن خوردم
یک هفته بعد
عموم بلاخره خونه پیدا کرد امروز اونا رفتن خونهی جدیدشون ما هم شب دعوت بودیم من دوست نداشتم برم خونشون به اندازه ی کافی وقتی جیمینو میبینم حالم بد میشه همش بغضم میگیره ولی سعی میکنم جلوی خودمو بگیرم،اما فکر میکنم جیمین بهم شک کرده آخه یه بار که سرم پایین بود جیمین به چشمام نگاه کرد فهمید چشام پر از اشکه منم پیچوندمش
روی تخت تو حال خودم نشسته بودم که صدای در اومد
یونجی.خاله میتونم بیام تو؟
ات.اره عزیزم بیا
یونجی بر عکس میونگ خیلی با ادب بود همیشه ازم اجازه میگرفت میومد داخل
یونجی.خاله مامانبزرگ گفت آماده شو کم کم میخایم بریم
ات.من نمیام
یونجی.چرا خاله؟
ات.حوصله ندارم عزیزم
یونجی.باشه پس من رفتم به مامانبزرگ بگم
ات.برو
یونجی رفت مطمئنم مامانم بهم گیر نمیده چون خودش درک میکنه که دیگه بزرگ شدمو اختیار زندگیم دست خودمه
بعد از چند مین صدای بسته شدن درو شنیدم فک کنم رفتن
منم رفتم پایین تا یه چیزی بخورم یکم خوراکی برداشتم نشستم جلوی تلویزیون
یه فیلم ترسناکو انتخاب کردم
فیلم داشت به جاهای ترسناک میکشید منم هر لحظه بیشتر میترسیدم که یهو در خونه باز شد
ات.جیغغغغغغ
جیمین.چتهه؟
ات.اع توئی؟اینجا چیکار میکنی؟
جیمین.بله منم اومدم دنبال تو پاشو بریم
ات.کجا؟
جیمین.خونه ی مااا
ات.من نمیام
جیمین.ات پاشو لجبازی نکن
ات.گفتم که نمیخام الانم برگرد من باهات هیچ جا نمیام
جیمین.نمیای نه؟
ات.نه
جیمین.باشه خودت خواستی
جیمین اومد سمتم مچ دستمو گرفت داشت منو میکشید سمت در تا با خودش ببرتم
ات.باشه باشه میام ولم کن
جیمین دستامو ول کرد
جیمین.ده دیقه بهت وقت میدم سریع برو آماده شو
ات.باشه
رفتم بالا برای اینکه حال جیمینو بگیرم یه لباس باز مشکی پوشیدم یه رژ قرمز مایل به زرشکی هم زدم،شبیع مافیا ها شده بودم،رفتم پایین که دیدم جیمین اخم کرد
جیمین.این چیه پوشیدی؟
ات.یا بزار با اینا بیام یا کلا نمیام
جیمین.هوففف باشه
بعد از سی مین رسیدیم من رژمو در اووردم تا قبل از اینکه بریم داخل دوباره پر رنگش کنم که صدای جیمین در اومد
جیمین.بسه دیگه چقد میخای آرایش کنی؟
ات.به تو چه که من چیکار میکنم اصلا دلم میخواد همش آرایش کنم به تو ربطی داره؟
جیمین.خیلی داری پررو میشی
ات.همینی که هس
از ماشین پیاده شدم....
پارت بعد قرارع اتفاق بدی بیوفته...یه اتفاق خیلی بد
شرطا رو همون قبلیا انجام بدین ببخشید در گذاشتم من امسال نهایی دارم باید همش درس بخونم تا یه رشته ی خوب بیارم
مرسی که درکم میکنین
۱۳.۷k
۲۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.