پارت ۲۶
ا.ت ویو:
برگشتم سمت تلویزیون که دیدم بلللللله استغفرالله پسره دختره رو انداخت رو تخت و....... پسرا یهو همه برگشتن سمت ما و نگاهمون کردن .ولی ما نباید به این زودی پا میدادیم .یهو جیغ دختره توی فیلم بالا رفت و همشون خمار نگاهمون کردن
ما هم همزمان با هم گفتیم : گگگگگگگگ
همشون پوکر نگامون کردن کم کم داشتن ت.ح.ر.ی.ک میشدم . دیگه پسرا طاقت نیاوردن و دختر رو برداشتن و رفتن خونه تا عملیات فتحالمبین انجام بدن و روزه بگیرند و خلاصه نماز بخونن و عبادت کنن( چیه نکنه توقع دارین بگم دارن چه شکری میخورن ؟!..... والا قشنگ معلومه اون ذهن مریضتون داره کمکتون میکنه که بفهمین چه خبره ......)
توی خونه فقط من و کوک مونده بودیم .
یا حضرت خدا رحم کنه......
*وجدان رانده شده : نه اینکه خیلی بدت میاد ا.ت خانم
ا.ت: تو یکی خفه
رفتم توی آشپزخونه یه لیوان آب خوردم . داشتم برمیگشتم که یهو دست یکی دورم حلقه شد . از تتو هاش فهمیدم کوکیه. البته مثلثا ( مسلما) کس دیگه ای هم توی خونه نبود .که یهو با صدای دورگه جذااااب دختر کشش به خودم آمدم که میگفت : بهت نیاز دارم بیب ( ای نید یو گرللللل 😂🤦 جررررر)
توی بغلش چرخیدم جوری که دقیقا صورتامون توی یه راستا بود . روی پاهام وایسادم و آروم لبا.مو روی لبا.ش گذاشتم . هنوز دستاش دور کمرم حلقه بود . وقتی چشمامو بستم دقیقا همون صحنه توی بار وقتی بهم اعتراف کرد آمد توی ذهنم .
بعد از چند ثانیه ازش جدا شدم که دوباره با اون صدای جذاااابش گفت: اوووم مگه بهت نگفتم بهت نیاز دارم هوووم؟
ا.ت: اوووم چرا ددی اگر میخوایش( ددی و زهر خر کره مار ) ( هه هه از ای نید یو رفت تو انهولی که 😅😅مامی دونت نو ددی ز.....🤦😂)
جی کی : اوووم معلومه که میخوام .....
ادمین ویو :
بل دیگه اونا هم رفتم با هم توی اتاق چادر نمازاشون رو پهن کردن و وضو گرفتن و شروع کردن نماز خوندن . صدای عبادتشون هم که زیاد بود نذاشت همسایه ها راحت بخوابند چون خود کوک داشت اذان میگفت و ا.ت بلند نماز میخوند . بل دیگه تا صبح عبادت کردن و ا.ت با چادرش خوابید 😂🤦📿🧕📿🧕
بچه ها من دلم میخواد براتون اسما.ت بنویسم ولی نمیتونم تا همینجا هم خیلی هنر کردم چون من تازه توی پیج قبلیم اسما.ت که خوبه حتی کیس هم ننوشتم که مسدودم کرد . ببخشید اگر میخواستین
🥲📿🤫🙏🙏🙏🙏🙏
برگشتم سمت تلویزیون که دیدم بلللللله استغفرالله پسره دختره رو انداخت رو تخت و....... پسرا یهو همه برگشتن سمت ما و نگاهمون کردن .ولی ما نباید به این زودی پا میدادیم .یهو جیغ دختره توی فیلم بالا رفت و همشون خمار نگاهمون کردن
ما هم همزمان با هم گفتیم : گگگگگگگگ
همشون پوکر نگامون کردن کم کم داشتن ت.ح.ر.ی.ک میشدم . دیگه پسرا طاقت نیاوردن و دختر رو برداشتن و رفتن خونه تا عملیات فتحالمبین انجام بدن و روزه بگیرند و خلاصه نماز بخونن و عبادت کنن( چیه نکنه توقع دارین بگم دارن چه شکری میخورن ؟!..... والا قشنگ معلومه اون ذهن مریضتون داره کمکتون میکنه که بفهمین چه خبره ......)
توی خونه فقط من و کوک مونده بودیم .
یا حضرت خدا رحم کنه......
*وجدان رانده شده : نه اینکه خیلی بدت میاد ا.ت خانم
ا.ت: تو یکی خفه
رفتم توی آشپزخونه یه لیوان آب خوردم . داشتم برمیگشتم که یهو دست یکی دورم حلقه شد . از تتو هاش فهمیدم کوکیه. البته مثلثا ( مسلما) کس دیگه ای هم توی خونه نبود .که یهو با صدای دورگه جذااااب دختر کشش به خودم آمدم که میگفت : بهت نیاز دارم بیب ( ای نید یو گرللللل 😂🤦 جررررر)
توی بغلش چرخیدم جوری که دقیقا صورتامون توی یه راستا بود . روی پاهام وایسادم و آروم لبا.مو روی لبا.ش گذاشتم . هنوز دستاش دور کمرم حلقه بود . وقتی چشمامو بستم دقیقا همون صحنه توی بار وقتی بهم اعتراف کرد آمد توی ذهنم .
بعد از چند ثانیه ازش جدا شدم که دوباره با اون صدای جذاااابش گفت: اوووم مگه بهت نگفتم بهت نیاز دارم هوووم؟
ا.ت: اوووم چرا ددی اگر میخوایش( ددی و زهر خر کره مار ) ( هه هه از ای نید یو رفت تو انهولی که 😅😅مامی دونت نو ددی ز.....🤦😂)
جی کی : اوووم معلومه که میخوام .....
ادمین ویو :
بل دیگه اونا هم رفتم با هم توی اتاق چادر نمازاشون رو پهن کردن و وضو گرفتن و شروع کردن نماز خوندن . صدای عبادتشون هم که زیاد بود نذاشت همسایه ها راحت بخوابند چون خود کوک داشت اذان میگفت و ا.ت بلند نماز میخوند . بل دیگه تا صبح عبادت کردن و ا.ت با چادرش خوابید 😂🤦📿🧕📿🧕
بچه ها من دلم میخواد براتون اسما.ت بنویسم ولی نمیتونم تا همینجا هم خیلی هنر کردم چون من تازه توی پیج قبلیم اسما.ت که خوبه حتی کیس هم ننوشتم که مسدودم کرد . ببخشید اگر میخواستین
🥲📿🤫🙏🙏🙏🙏🙏
۴.۰k
۱۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.