پارت ۲۸ Stealing under the pretext of love
وقتی برگشتم دیدم جانگکوک داره با شیطنت نگام میکنه و لبخند نامحسوسی هم زده که با دیدنم چشاش گرد شد
جانگکوک=خو...خودتی؟ همون...همون دختر دزد؟
مایا=دزد خودتی بچه پررو...
چیزی نمیگفت و فقط نگاهم میکرد که به طرف لیا رفت و بغلش کرد و بهم گفت=دنبال من بیا
وارد اسانسور شد منم رفتم کنارش وایسادم هنوز به صورتم خیره بود
مایا=هوی چته؟ مگه آدم ندیدی؟
نگاهشو ازم گرفت منم که کفم پرید با این ادا اصولش از آسانسور که خارج شدیم به سمت اتاق رفت و لیا رو روی تخت خوابوند به منم گفت=بیا بریم اتاق من کارت دارم
مایا=هوی یارو خیال خام به سرت نزنه من کمربند مشکی دارم
به طرفم اومد و از ترس یه قدم عقب رفتم ولی هنوز اخم داشتم که بازومو گرفت و صورتشو جلو آورد
جانگکوک=مثلا اگه خیالی داشته باشم چه غلطی میتونی بکنی؟ تو هنوز نمیدونی من کیم و چطوری باهام حرف بزنی
مایا=ه...هر خری میخوای باش
این بار دیگه واقعا عصبی شد بازوم تو دستش داشت خورد میشد از روی زمین بلندم کرد و گذاشتم روکولش ترسیدم با مشت زدم تو شونه اش
مایا=منو بذار زمین میخوای چه غلطی بکنی؟
جانگکوک=خفه شو انقدر زر نزن خواهرت بیدار میشه
مایا=بذارم پایین عوضی
موهاشو کشیدم ولی انگار داشتم نازش میکردم محکم تر کشیدم ولی یهو با اون دست سنگینش یه جوری منو زد که آتیش گرفتم
مایا=چیکار میکنی بیشعور؟ منو کجا میبری؟
چیزی نمیگفت تا اینکه وارد اتاق خودش شد هنون اتاقی که اون شب برای دزدی اومده بودم انداختم روی یه جای نرم نگاه که کردم دیدم روی تخته خواستم بلند شم که خودشو رو تخت انداخت و روم نیمخیز شد با چشمای گرد شده نگاهش میکردم
جانگکوک=خب...گفتی کمربند مشکی داری...معطل چی هستی؟ از خودت دفاع کن
چیزی نگفتم لامصب بازم بوی اون عطره رو میداد...مثل منگلا بجای اینکه پسش بزنم رفتم جلوتر تا عطره رو بو کنم تعجب کرد ولی چیزی نگفت چشام خود به خود بسته شد گردنشو بو میکردم نمیدونم چرا ازش نمیترسیدم انگار مطمئن بودم کاری نمیکنه صداشو کنار گوشم شنیدم=دیگه مطمئن شدم از طرف آقای مین هستی پس ایرادی نداره امشبو باهم باشیم
همینو که شنیدم به رگ غیرتم برخورد دوتا دستامو مشت کردم و گذاشتم روی سینه اش و تقلا کردم ولی دریغ از یه سانت که تکون بخوره خونسرد نگام میکرد فاصله امون فقط یه سانت بود با اخم نگاش میکردم
جانگکوک=خیلی خب...انقدر تقلا نکن خودم فهمیدم از آدمای آقای مین نیستی ولی یه کاری باهات دارم
مایا=چه کار؟
جانگکوک=به جبران اون دزدی که ازم کردی تحویل کلانتری نمیدمت ولی باید به جاش یه کاری برام بکنی که خیلی هم سخت نیست
مایا=چه کاری؟........................
جانگکوک=خو...خودتی؟ همون...همون دختر دزد؟
مایا=دزد خودتی بچه پررو...
چیزی نمیگفت و فقط نگاهم میکرد که به طرف لیا رفت و بغلش کرد و بهم گفت=دنبال من بیا
وارد اسانسور شد منم رفتم کنارش وایسادم هنوز به صورتم خیره بود
مایا=هوی چته؟ مگه آدم ندیدی؟
نگاهشو ازم گرفت منم که کفم پرید با این ادا اصولش از آسانسور که خارج شدیم به سمت اتاق رفت و لیا رو روی تخت خوابوند به منم گفت=بیا بریم اتاق من کارت دارم
مایا=هوی یارو خیال خام به سرت نزنه من کمربند مشکی دارم
به طرفم اومد و از ترس یه قدم عقب رفتم ولی هنوز اخم داشتم که بازومو گرفت و صورتشو جلو آورد
جانگکوک=مثلا اگه خیالی داشته باشم چه غلطی میتونی بکنی؟ تو هنوز نمیدونی من کیم و چطوری باهام حرف بزنی
مایا=ه...هر خری میخوای باش
این بار دیگه واقعا عصبی شد بازوم تو دستش داشت خورد میشد از روی زمین بلندم کرد و گذاشتم روکولش ترسیدم با مشت زدم تو شونه اش
مایا=منو بذار زمین میخوای چه غلطی بکنی؟
جانگکوک=خفه شو انقدر زر نزن خواهرت بیدار میشه
مایا=بذارم پایین عوضی
موهاشو کشیدم ولی انگار داشتم نازش میکردم محکم تر کشیدم ولی یهو با اون دست سنگینش یه جوری منو زد که آتیش گرفتم
مایا=چیکار میکنی بیشعور؟ منو کجا میبری؟
چیزی نمیگفت تا اینکه وارد اتاق خودش شد هنون اتاقی که اون شب برای دزدی اومده بودم انداختم روی یه جای نرم نگاه که کردم دیدم روی تخته خواستم بلند شم که خودشو رو تخت انداخت و روم نیمخیز شد با چشمای گرد شده نگاهش میکردم
جانگکوک=خب...گفتی کمربند مشکی داری...معطل چی هستی؟ از خودت دفاع کن
چیزی نگفتم لامصب بازم بوی اون عطره رو میداد...مثل منگلا بجای اینکه پسش بزنم رفتم جلوتر تا عطره رو بو کنم تعجب کرد ولی چیزی نگفت چشام خود به خود بسته شد گردنشو بو میکردم نمیدونم چرا ازش نمیترسیدم انگار مطمئن بودم کاری نمیکنه صداشو کنار گوشم شنیدم=دیگه مطمئن شدم از طرف آقای مین هستی پس ایرادی نداره امشبو باهم باشیم
همینو که شنیدم به رگ غیرتم برخورد دوتا دستامو مشت کردم و گذاشتم روی سینه اش و تقلا کردم ولی دریغ از یه سانت که تکون بخوره خونسرد نگام میکرد فاصله امون فقط یه سانت بود با اخم نگاش میکردم
جانگکوک=خیلی خب...انقدر تقلا نکن خودم فهمیدم از آدمای آقای مین نیستی ولی یه کاری باهات دارم
مایا=چه کار؟
جانگکوک=به جبران اون دزدی که ازم کردی تحویل کلانتری نمیدمت ولی باید به جاش یه کاری برام بکنی که خیلی هم سخت نیست
مایا=چه کاری؟........................
۲۰.۸k
۰۶ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.