بهم بگو دوستم داری
پارت ۲
جیمین : یه حموم برو
نایون : چشم
جیمین رفت بیرون لباسم رو در آوردم رفتم یه دوش گرفتم امدم بیرون همین جور که حوله روی بدنم بود رفتم توی کمد هیچ لباسی نبود
جیمین : آمد تو
نایون : برو بیرون ( بلند )
جیمین : که خجالت کشیده بود یه لباس یه نایون داد و رفت
لباسی که جیمین داد بود رو پوشیدم تصمیم گرفتم فرار کنم ( عجب مگه بهت نگفت فرار نکنی )
یه پنجره کنار تختم بود
رفتم نگاه کردم زیاد ارتفاع نداشت گوشیم رو برداشتم از پنجره رفتم بیرون چند تا بادیگارد دم در بودن من سنگ پرتاب کردم که حواسشون درد شه بعد رفتم بیرون تا تونستم درو شدم
از زبان جیمین
توی اتاق کارم بود که یکی از بادیگارد آمد اتاقم
جیمین : چرا در نزدی ؟ ( داد )
بادیگارد : قربان ببخشید اما خانم نایون فرار کردن
جیمین : چی یعنی از پس یه دختر بر نیمدید
کتم رو برداشتم خیلی عصبانی بودم
از زبان نایون
داشتم توی یه کوچه راه میرفتم که چند تا مرد سیاه پوش آمدن که جیمینم پیشون بود رفتم یه کوچه دیدم بن بسته
داشتن محاصرم میکردن که کردن
جیمین آمد جلو
جیمین : مگه بهت نگفتم فرار نکنی ( با داد)
نایون : بیخشید ( گریه )
دستم رو گرفت برد توی یه اتاق
جیمین : بهت گفتم تنبیهی میشی
۵۰ تا شلاق میخوری تا ادب شی
نایون : گریههه )
ضربه ۱ تا ۳۰ نایون دیگه نمیتونست تحمل کنه برای همین از هوش رفت و افتاد زمین
از زبان جیمین
جیمین : یه حموم برو
نایون : چشم
جیمین رفت بیرون لباسم رو در آوردم رفتم یه دوش گرفتم امدم بیرون همین جور که حوله روی بدنم بود رفتم توی کمد هیچ لباسی نبود
جیمین : آمد تو
نایون : برو بیرون ( بلند )
جیمین : که خجالت کشیده بود یه لباس یه نایون داد و رفت
لباسی که جیمین داد بود رو پوشیدم تصمیم گرفتم فرار کنم ( عجب مگه بهت نگفت فرار نکنی )
یه پنجره کنار تختم بود
رفتم نگاه کردم زیاد ارتفاع نداشت گوشیم رو برداشتم از پنجره رفتم بیرون چند تا بادیگارد دم در بودن من سنگ پرتاب کردم که حواسشون درد شه بعد رفتم بیرون تا تونستم درو شدم
از زبان جیمین
توی اتاق کارم بود که یکی از بادیگارد آمد اتاقم
جیمین : چرا در نزدی ؟ ( داد )
بادیگارد : قربان ببخشید اما خانم نایون فرار کردن
جیمین : چی یعنی از پس یه دختر بر نیمدید
کتم رو برداشتم خیلی عصبانی بودم
از زبان نایون
داشتم توی یه کوچه راه میرفتم که چند تا مرد سیاه پوش آمدن که جیمینم پیشون بود رفتم یه کوچه دیدم بن بسته
داشتن محاصرم میکردن که کردن
جیمین آمد جلو
جیمین : مگه بهت نگفتم فرار نکنی ( با داد)
نایون : بیخشید ( گریه )
دستم رو گرفت برد توی یه اتاق
جیمین : بهت گفتم تنبیهی میشی
۵۰ تا شلاق میخوری تا ادب شی
نایون : گریههه )
ضربه ۱ تا ۳۰ نایون دیگه نمیتونست تحمل کنه برای همین از هوش رفت و افتاد زمین
از زبان جیمین
۵.۴k
۰۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.