سایه سیاه فصل 2 پارت ²⁴
هانا : من عذر میخوام واقعا متاسفم
دایانا :گوش کن هانا ، به خاطر کار امروزت میبخشمت ولی سعی کن تا میتونی از اینجا دور بشی دیگه نمیخوام ببینمت
دایانا ؛ داشت میرفت که رفتم جلوشو تو گوشش گفتم دیگه حتی به جیمین فکرم نکن
هانا ؛ تقاص این کارتو پس میدی دایانا ، سریع از اونجا رفتم بیرون سوار ماشینم شدم و رفتم خونه باورم نمیشه این همه سال همه چیو مخفی کردم و حالا اون دختره هرزه مچمو گرفت لعنت بهش
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،
دایانا ؛ هانا رفت ، حالم هوب نبود واقعا احساس خستگی میکردم رفتم سر یه میز نشستم سرمو بین دستام گرفتم و داشتم به اتفاقای چند ساعت پیش فکر میکردم که
جیمین ؛ اصلا باورم نمیشه همچین اتفاقایی برام میوفته به هانا بیشتر از هرکسی اعتماد داشتم ولی حتی فکرشم نمیکردم اون همچین دختری باشه ، با دیدن دایانا متوجه شدم حالش خوب نیست رفتم طرفش
جیمین : خوبی ؟
دایانا : اه.... مطمئن نیستم
جیمین : پاشو بریم خونه یکم استراحت کنی
دایانا : ولی اینجا چی نمیشه که پدرتو تنها بزاریم بریم
جیمین : کافه تعطیله ، همه میریم خونه
جیمین : باید استراحت کنی روز سختی داشتی
دایانا : اره حق با توئه ، باشه
دایانا ؛ جیمین در کافه رو بست و ما سوار ماشین شدیم ولی پدر جیمین همراه محافظش رفتن یه جای دیگه ما هم به طرف خونه حرکت کردیم
دایانا : پدرت کجا رفت ؟
جیمین : میخواست یکی از دوستاشو ببینه
دایانا : عاها
جیمین : متاسفم
دایانا : چی ؟ واسه چی متاسفی؟
جیمین : بخاطر امروز ، نمیدونستم این اتفاق میوفته عذر میخوام که تو دردسر انداختمت
دایانا : این حرفو نزن ، اجازه نمیدم کسی در موردت اونطوری حرف بزنه تو مال منی کسی حق نداره تورو از من بگیره حتی دوست بچگیت
جیمین : واقعا ؟ ینی اینقدر دوسم داری ؟
دایانا : بخاطر تو حاضرم همه چیمو بدم حتی جونمو برام مهم نیست فقط همینکه تو خوب باشی کافیه
جیمین : عجیبیه ، خیلی تغییر کردی فک میکردم قبلا دلیلی برای زندگی کردن و تلاش کردن نداری ولی الان .....
لایک کنید لایکا کمه
دایانا :گوش کن هانا ، به خاطر کار امروزت میبخشمت ولی سعی کن تا میتونی از اینجا دور بشی دیگه نمیخوام ببینمت
دایانا ؛ داشت میرفت که رفتم جلوشو تو گوشش گفتم دیگه حتی به جیمین فکرم نکن
هانا ؛ تقاص این کارتو پس میدی دایانا ، سریع از اونجا رفتم بیرون سوار ماشینم شدم و رفتم خونه باورم نمیشه این همه سال همه چیو مخفی کردم و حالا اون دختره هرزه مچمو گرفت لعنت بهش
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،
دایانا ؛ هانا رفت ، حالم هوب نبود واقعا احساس خستگی میکردم رفتم سر یه میز نشستم سرمو بین دستام گرفتم و داشتم به اتفاقای چند ساعت پیش فکر میکردم که
جیمین ؛ اصلا باورم نمیشه همچین اتفاقایی برام میوفته به هانا بیشتر از هرکسی اعتماد داشتم ولی حتی فکرشم نمیکردم اون همچین دختری باشه ، با دیدن دایانا متوجه شدم حالش خوب نیست رفتم طرفش
جیمین : خوبی ؟
دایانا : اه.... مطمئن نیستم
جیمین : پاشو بریم خونه یکم استراحت کنی
دایانا : ولی اینجا چی نمیشه که پدرتو تنها بزاریم بریم
جیمین : کافه تعطیله ، همه میریم خونه
جیمین : باید استراحت کنی روز سختی داشتی
دایانا : اره حق با توئه ، باشه
دایانا ؛ جیمین در کافه رو بست و ما سوار ماشین شدیم ولی پدر جیمین همراه محافظش رفتن یه جای دیگه ما هم به طرف خونه حرکت کردیم
دایانا : پدرت کجا رفت ؟
جیمین : میخواست یکی از دوستاشو ببینه
دایانا : عاها
جیمین : متاسفم
دایانا : چی ؟ واسه چی متاسفی؟
جیمین : بخاطر امروز ، نمیدونستم این اتفاق میوفته عذر میخوام که تو دردسر انداختمت
دایانا : این حرفو نزن ، اجازه نمیدم کسی در موردت اونطوری حرف بزنه تو مال منی کسی حق نداره تورو از من بگیره حتی دوست بچگیت
جیمین : واقعا ؟ ینی اینقدر دوسم داری ؟
دایانا : بخاطر تو حاضرم همه چیمو بدم حتی جونمو برام مهم نیست فقط همینکه تو خوب باشی کافیه
جیمین : عجیبیه ، خیلی تغییر کردی فک میکردم قبلا دلیلی برای زندگی کردن و تلاش کردن نداری ولی الان .....
لایک کنید لایکا کمه
۸۵.۹k
۱۶ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.