دختره ١٣ساله بود که تقریبا عاشق شد،و هرچه میخواست از پسره
دختره ١٣ساله بود که تقریبا عاشق شد،و هرچه میخواست از پسره چیزی ببینه و بدونه که پسره هم دوسش داره یاعشق یه طرفه ست مدتها گذشت دختره مادرش رفت اصفهان با باباش واسه عمل دیکس کمرش ،دختره باخواهرکوچیکش موندن خونه با ٣تابرادراش بعدازپنج روز مادروپدرش برگشتن مادره کمی بهتر شده ولی با دردعمل هنوز درد میکشیدکه چند روز فامیلا میومدن عیادت که یه روز در خونه بصدا دراومد دختره گفت باز مهمون برم در رو وا کنم وقتی رفت دید همون پسره که مدتها عاشقش شده بود دختره تعجب کرد پسره اروم سلام
کرد و یه هدیه کوچیک به دختره دادو بهش گفت که من میخوام برم سربازی امیدوارم منتظرم بمونی تا برگردم و باتو ازدواج کنم دختره خیلی خوشکله چندخواستگار داشته از فامیل پسره میدونست اومد به دختره گفت که منتظرش بمونه و بهش گفت که من چندماهی هست عاشقت شدم و الان دارم میرم سربازی دختره ازتعجب داشت سکته میکرد که چقد دل به دل راه داره که پسره دوسش داره هدیه گرفت اومد قایمش کرد تا کسی ندیده چند روزی از سربازیش میگذشت که دختره خیلی دلتنگش شده بود و فقط میگفت یا این یا هیچکس مادرش خوب شد ...
کرد و یه هدیه کوچیک به دختره دادو بهش گفت که من میخوام برم سربازی امیدوارم منتظرم بمونی تا برگردم و باتو ازدواج کنم دختره خیلی خوشکله چندخواستگار داشته از فامیل پسره میدونست اومد به دختره گفت که منتظرش بمونه و بهش گفت که من چندماهی هست عاشقت شدم و الان دارم میرم سربازی دختره ازتعجب داشت سکته میکرد که چقد دل به دل راه داره که پسره دوسش داره هدیه گرفت اومد قایمش کرد تا کسی ندیده چند روزی از سربازیش میگذشت که دختره خیلی دلتنگش شده بود و فقط میگفت یا این یا هیچکس مادرش خوب شد ...
۲.۸k
۰۷ خرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.