فیک عاشقی p36
راوی:همه چیز خوب بود تا اینکه...... میرا خانوم سر و کلش پیدا شد .
درسته میرا .... همون دختری که روی هیونجین کراش داره و سعی میکنه تا ا.ت رو از چشمش بندازه البته..... هرکاری میکنه فقط بیشتر خودش از چشم هیونجین میفته..... دوباره طعنه زدن ها و تهمت ها شروع شد .
میرا:(پوزخندصدادار) بهبه ا.ت خانوم میبینم که خوب داری باهمه لاس میزنی.
خوش میگذره؟ مزاحم که نشدم نه؟
ا.ت:(خیلی. ریلکس به عقب تکیه داد و سرش رو برگردوند و به میرا خیره شد) وایی میرا..... انقدر که تو آینه نگاه کردی همه رو مثل خودت میبینی.
کمتر نگاه کن تو آینه به خدا زشتتر ازاین نمیشی که همش جلوی آینه خودت رو چک میکنی .
میرا:(نفس حرصی) دلت دعوا میخواد؟
ا.ت: تویی که مثل مگس اومدی ویز ویز میکنی .
میرا: اومدم بهت بگم که از هیونجین من دور بمون ...
ا.ت: اگه دور نمونم؟
میرا: از به دنیا اومدنت پشیمونت میکنم .
ا.ت:( خنده تمسخرآمیز)وایی خدا چقدر ترسیدم.
اصلا ... به.... تو.... چه .... فکر نکنم هیونجین به هرزه ها علاقه ای داشته باشه .
بعدشم فکر کنم..... برعکس تهدیدت پیش بیاد.(پوزخند)(منظور ا.ت اینه که من از به دنیا اومدن پشیمونت میکنم)
میرا ... از من فاصله بگیر من اعصاب ندارم که بخوای باهام شوخی کنی . اوکی؟
حالاهم گمشو برو .
راوی: و میرا از شدت عصبانیت دیگه واقعا هیچی نمیتونست بگه . راهشو کشید و رفت سر جای خودش نشست و....
ا.ت: هوفف دختره مزاحم .
کوک: امم . کی بود؟
ا.ت: هیچک....
جینا: یک هرزه که سعی داره خودشو به هیونجین بچسبونه ولی حیونجین سگ محلش نمیزاره .
و به قول خودش میخواد باکاراش ا.ت رو پیش هیونجین خراب کنه .
کوک: آها . خب ولش. کنید حالا .
رسیدیم اونجا چیکار کنیم؟
هایون: معلومه که ...
ا.ت و جینا و هایون همزمان: جرعت و حقیقت(خنده)
تهیونگ: ارتباط ذهنی برقرار میکنید؟
خیلی هماهنگید خدایی(خنده)
(پرش زمانی به عصر )
ا.ت ویو: پسرا چادرهارو درست کرده بودند .
دخترا هم مشغول چیدن وسایل داخل چادر ها بودن .
چادر دخترا جدا و پسرا جدا به هر سع نفر یک چادر میدادن منو هایون و جینا هم یک چادر گرفتیم و چون هیچکدوممون بلد نبودیم چادر بزنیم تهیونگ و هیونجین بهمون کمک کردند .
هیونجین: خب ... کارا تموم شد آتیشم درست کردیم الاناست که هوا تاریک بشه .
چیکار کنیم؟
ا.ت: میخواستیم جرعت و حقیقت بازی کنیم . موافقین؟
همه: آرره .
ا.ت: اوکی . من بطری رو میچرخونم .
هایون: بیا بطری آب معدنی .
ا.ت: مرسی .
راوی: و ا.ت بطری رو چرخوند و افتاد به هیونجین و جینا .
جینا: جرعت یا حقیقت؟
هیونجین: حقیقت .
جینا:خب ... امم.... تا حالا عاشق شدی و الان غاشق کسی هستی؟
هیونجین: خب عاشق شدم و بله الانم عاشقشم .
جینا و هایون:اوووو .
راوی: و دوباره بطری رو چرخوندند .
که افتاد به هایون و ا.ت
هایون: خب خب ...... جرعت یا حقیقت؟
ا.ت: حقیقت.
هایون: تا حالا عاشق شدی و یا رل زدی؟
ا.ت: تاحالا عاشق نشدم .
هایون: خیلی پاکی(خنده)
راوی: و دوباره بطری رو چرخوندند که افتاد به .
جینا و ا.ت
جینا: جرعت یا حقیقت؟
ا.ت: جرعت .
همه: اووووو
جینا: خب خب...... از اونجایی کع مدیر گفت به اون سمت جنگل نریم تو باید بری اما ....
سلام دوستان متاسفم بابت تاخیر .
این مدت سرم خیلی با تست و اینا مشغوله وقت نکردم. بنویسم .
الانم مریض شدم و دل درد و کمردرد شدید دارم اما بازم براتون نوشتم🙂
اصن ببینین چه ادمین خوبی دارین😎
قدر بدونین .
و لطفا حمایت کنید . ممنون که دعا میکنید آزمون قبول شم😊😂
درسته میرا .... همون دختری که روی هیونجین کراش داره و سعی میکنه تا ا.ت رو از چشمش بندازه البته..... هرکاری میکنه فقط بیشتر خودش از چشم هیونجین میفته..... دوباره طعنه زدن ها و تهمت ها شروع شد .
میرا:(پوزخندصدادار) بهبه ا.ت خانوم میبینم که خوب داری باهمه لاس میزنی.
خوش میگذره؟ مزاحم که نشدم نه؟
ا.ت:(خیلی. ریلکس به عقب تکیه داد و سرش رو برگردوند و به میرا خیره شد) وایی میرا..... انقدر که تو آینه نگاه کردی همه رو مثل خودت میبینی.
کمتر نگاه کن تو آینه به خدا زشتتر ازاین نمیشی که همش جلوی آینه خودت رو چک میکنی .
میرا:(نفس حرصی) دلت دعوا میخواد؟
ا.ت: تویی که مثل مگس اومدی ویز ویز میکنی .
میرا: اومدم بهت بگم که از هیونجین من دور بمون ...
ا.ت: اگه دور نمونم؟
میرا: از به دنیا اومدنت پشیمونت میکنم .
ا.ت:( خنده تمسخرآمیز)وایی خدا چقدر ترسیدم.
اصلا ... به.... تو.... چه .... فکر نکنم هیونجین به هرزه ها علاقه ای داشته باشه .
بعدشم فکر کنم..... برعکس تهدیدت پیش بیاد.(پوزخند)(منظور ا.ت اینه که من از به دنیا اومدن پشیمونت میکنم)
میرا ... از من فاصله بگیر من اعصاب ندارم که بخوای باهام شوخی کنی . اوکی؟
حالاهم گمشو برو .
راوی: و میرا از شدت عصبانیت دیگه واقعا هیچی نمیتونست بگه . راهشو کشید و رفت سر جای خودش نشست و....
ا.ت: هوفف دختره مزاحم .
کوک: امم . کی بود؟
ا.ت: هیچک....
جینا: یک هرزه که سعی داره خودشو به هیونجین بچسبونه ولی حیونجین سگ محلش نمیزاره .
و به قول خودش میخواد باکاراش ا.ت رو پیش هیونجین خراب کنه .
کوک: آها . خب ولش. کنید حالا .
رسیدیم اونجا چیکار کنیم؟
هایون: معلومه که ...
ا.ت و جینا و هایون همزمان: جرعت و حقیقت(خنده)
تهیونگ: ارتباط ذهنی برقرار میکنید؟
خیلی هماهنگید خدایی(خنده)
(پرش زمانی به عصر )
ا.ت ویو: پسرا چادرهارو درست کرده بودند .
دخترا هم مشغول چیدن وسایل داخل چادر ها بودن .
چادر دخترا جدا و پسرا جدا به هر سع نفر یک چادر میدادن منو هایون و جینا هم یک چادر گرفتیم و چون هیچکدوممون بلد نبودیم چادر بزنیم تهیونگ و هیونجین بهمون کمک کردند .
هیونجین: خب ... کارا تموم شد آتیشم درست کردیم الاناست که هوا تاریک بشه .
چیکار کنیم؟
ا.ت: میخواستیم جرعت و حقیقت بازی کنیم . موافقین؟
همه: آرره .
ا.ت: اوکی . من بطری رو میچرخونم .
هایون: بیا بطری آب معدنی .
ا.ت: مرسی .
راوی: و ا.ت بطری رو چرخوند و افتاد به هیونجین و جینا .
جینا: جرعت یا حقیقت؟
هیونجین: حقیقت .
جینا:خب ... امم.... تا حالا عاشق شدی و الان غاشق کسی هستی؟
هیونجین: خب عاشق شدم و بله الانم عاشقشم .
جینا و هایون:اوووو .
راوی: و دوباره بطری رو چرخوندند .
که افتاد به هایون و ا.ت
هایون: خب خب ...... جرعت یا حقیقت؟
ا.ت: حقیقت.
هایون: تا حالا عاشق شدی و یا رل زدی؟
ا.ت: تاحالا عاشق نشدم .
هایون: خیلی پاکی(خنده)
راوی: و دوباره بطری رو چرخوندند که افتاد به .
جینا و ا.ت
جینا: جرعت یا حقیقت؟
ا.ت: جرعت .
همه: اووووو
جینا: خب خب...... از اونجایی کع مدیر گفت به اون سمت جنگل نریم تو باید بری اما ....
سلام دوستان متاسفم بابت تاخیر .
این مدت سرم خیلی با تست و اینا مشغوله وقت نکردم. بنویسم .
الانم مریض شدم و دل درد و کمردرد شدید دارم اما بازم براتون نوشتم🙂
اصن ببینین چه ادمین خوبی دارین😎
قدر بدونین .
و لطفا حمایت کنید . ممنون که دعا میکنید آزمون قبول شم😊😂
۱۹.۵k
۲۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.