سناریودرخواستی
#سناریودرخواستی
وقتی دعوا کردید و بعد دعوا میخوای از خونه بری...
«پیج فیک: @love.story »
part²
~~~~
جی هوپ:
بازوهاتو گرفته بودی و اشپزخونه رو قدم میکردی
کاملا تو فکر بودی که یهو بوی سوختن چیزیو حس کردی
با به یاد اوردن غذا سریع به سمت گاز دویدی و خاموشش کردی...حواست پرت بود...به قابلمه داغ دست زدی و با سوختن دستت سریع خودتو عقب کشیدی و جیغ تقریبا بلندی کشیدی
با شنیدن صدای جیغت سریع به اشپزخونه اومد
هوپی:حالت خوبه؟ چیشد؟
چشم غره ای بهش رفتی...
اومد و جلو تا بغلت کنه که پسش زدی
هوپی: عزیزم چرا اینطوری میکنی؟ منکه بهت توضیح دادم...
ات: جی هوپ...تو بغلش کردی! عملا بهم خیانت کردی
هوپی: بیخیال نمیشی نه...میگم خودشو انداخت تو بغلم
ات: خب تو نمیگرفتیش
هوپی: نه اینجوری فایده نداره...دلم نمیخواد دوباره دعوا کنیم...بیا اینجا ببینم...دستت چیشده؟
ات: تو برو دوستتو بغل کن...
چشمهاتو به زمین دوختی...میخواستی بری که دستت کشیده شد و محکم تو اغوش گرمش فرو رفتی
هوپی: بیا...خوب شد...از این به بعد فقط تو رو بغل میکنم...قبوله؟
برای اینکه فکر کنه هنوز قهری و نازتو بکشه...تلاش کردی از بین بازوهاش در بری
هوپی: دیگه راه فراری وجود نداره ات...دیگه تو دامم گیر کردی...
خنده ی کوتاهی کرد و در همون پوزیشن تو رو به سمت شیر اب هدایت کرد
هوپی: دستتو بشور...منم برم برات پماد بیارم
~~~~~
جیمین:
روی تخت دراز کشیده بودی...اشکات پشت سر هم روی بالشت فرو میریختن.
با فکر کردن به اینکه چیکار کردی بیشتر گریت میگرفت.
ناگهان در اتاق باز شد،میدونستی جیمینه...ولی اهمیت ندادی
به وضوح پایین رفتن گوشه ای از تخت رو حس کردی
کنارت دراز کشید...دستشو روی شکمت گذاشت. سرشو توی موهات فرو کرد
جیمین: بیب؟
از خجالت حتی جوابشو هم نمیدادی
جیمین: باشه چیزی نگو...
سرارسیمه روی تخت نشستی و بهش خیره شدی
ات: جیمین من ماشینتو داغون کردم...معذرت میخوام...من...من فقط میخواستم
انگشت اشارشو روی لبهات قرار داد تا حرفای ازار دهنده تو تموم کنه
جیمین: واقعا فکر کردی ماشین برام مهمه؟ اگه تو چیزیت میشد من باید چیکار میکردم ها؟؟ نکنه فکر کردی من میتونم بدون تو دووم بیارم؟ ماشین بدرک...تو برام مهم تری عزیزم...بابت دعوای چند دقیقه پیش هم معذرت میخوام...حتی فکر کردن به اینکه ممکنه از دستت بدم دیوونم میکنه.
بغض توی گلوتو قورت دادی...کمی جلوتر رفتی و بوسه ای روی لبهای قلوه ایش زدی
تک خنده ای کرد و به اغوش کشیدت
جیمین: عاشقتم بیب...لطفا دیگه انقدر بی احتیاط نباش...یکی هست که بند بند وجودتو میپرسته و بدون تو نمیتونه زندگی کنه
چرا انقدر طولانی میشه؟:/
هرکدومشون اندازه یه تکپارتی وقت میبرن:/
خلاصه که...اره...حمایت کنید!
لاوتون دارم🙂❤️🩹
وقتی دعوا کردید و بعد دعوا میخوای از خونه بری...
«پیج فیک: @love.story »
part²
~~~~
جی هوپ:
بازوهاتو گرفته بودی و اشپزخونه رو قدم میکردی
کاملا تو فکر بودی که یهو بوی سوختن چیزیو حس کردی
با به یاد اوردن غذا سریع به سمت گاز دویدی و خاموشش کردی...حواست پرت بود...به قابلمه داغ دست زدی و با سوختن دستت سریع خودتو عقب کشیدی و جیغ تقریبا بلندی کشیدی
با شنیدن صدای جیغت سریع به اشپزخونه اومد
هوپی:حالت خوبه؟ چیشد؟
چشم غره ای بهش رفتی...
اومد و جلو تا بغلت کنه که پسش زدی
هوپی: عزیزم چرا اینطوری میکنی؟ منکه بهت توضیح دادم...
ات: جی هوپ...تو بغلش کردی! عملا بهم خیانت کردی
هوپی: بیخیال نمیشی نه...میگم خودشو انداخت تو بغلم
ات: خب تو نمیگرفتیش
هوپی: نه اینجوری فایده نداره...دلم نمیخواد دوباره دعوا کنیم...بیا اینجا ببینم...دستت چیشده؟
ات: تو برو دوستتو بغل کن...
چشمهاتو به زمین دوختی...میخواستی بری که دستت کشیده شد و محکم تو اغوش گرمش فرو رفتی
هوپی: بیا...خوب شد...از این به بعد فقط تو رو بغل میکنم...قبوله؟
برای اینکه فکر کنه هنوز قهری و نازتو بکشه...تلاش کردی از بین بازوهاش در بری
هوپی: دیگه راه فراری وجود نداره ات...دیگه تو دامم گیر کردی...
خنده ی کوتاهی کرد و در همون پوزیشن تو رو به سمت شیر اب هدایت کرد
هوپی: دستتو بشور...منم برم برات پماد بیارم
~~~~~
جیمین:
روی تخت دراز کشیده بودی...اشکات پشت سر هم روی بالشت فرو میریختن.
با فکر کردن به اینکه چیکار کردی بیشتر گریت میگرفت.
ناگهان در اتاق باز شد،میدونستی جیمینه...ولی اهمیت ندادی
به وضوح پایین رفتن گوشه ای از تخت رو حس کردی
کنارت دراز کشید...دستشو روی شکمت گذاشت. سرشو توی موهات فرو کرد
جیمین: بیب؟
از خجالت حتی جوابشو هم نمیدادی
جیمین: باشه چیزی نگو...
سرارسیمه روی تخت نشستی و بهش خیره شدی
ات: جیمین من ماشینتو داغون کردم...معذرت میخوام...من...من فقط میخواستم
انگشت اشارشو روی لبهات قرار داد تا حرفای ازار دهنده تو تموم کنه
جیمین: واقعا فکر کردی ماشین برام مهمه؟ اگه تو چیزیت میشد من باید چیکار میکردم ها؟؟ نکنه فکر کردی من میتونم بدون تو دووم بیارم؟ ماشین بدرک...تو برام مهم تری عزیزم...بابت دعوای چند دقیقه پیش هم معذرت میخوام...حتی فکر کردن به اینکه ممکنه از دستت بدم دیوونم میکنه.
بغض توی گلوتو قورت دادی...کمی جلوتر رفتی و بوسه ای روی لبهای قلوه ایش زدی
تک خنده ای کرد و به اغوش کشیدت
جیمین: عاشقتم بیب...لطفا دیگه انقدر بی احتیاط نباش...یکی هست که بند بند وجودتو میپرسته و بدون تو نمیتونه زندگی کنه
چرا انقدر طولانی میشه؟:/
هرکدومشون اندازه یه تکپارتی وقت میبرن:/
خلاصه که...اره...حمایت کنید!
لاوتون دارم🙂❤️🩹
۱۲.۹k
۲۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.