پارت³¹
با حس افدادن دستش از روی گونم بهش نگاه کردم با داد گفدم :_سیلویاااا بیداار شووو تو حق نداری منو تنهاا بزاری ازتت خواهش میکنم سیلویااا.
خب اینم از پایان من البته یادتون نره من ی گربم که نه تا جون داره هنور هفد تا دیگه از جونام برام باقی مونده .
:برگشتن به چند ساعت قبل:
در اتاق باز شد :_رئیس وقتشه .
چشمام باز کردم از روی تخت بلند شدم خدمتکارارو صدا کردم لباس ضد گلوله ای تنم کردم و روش ی لباس سفید و شلوار سیاه پوشیدم موهامو بستن و ارایشم کردن..
...............•••••••••••••.............
_مادمازل شیرینی میل کنید .
به سمت سامانتا رفدم و همینجور که حواسش پرت شیرینی بود سوزنی رو به ذستش زدم و سوت ازش قاپیدم.
از اون مکان خارج شدم وارد حیاط شدم سوت به صدا دراوردم تا سامانتا بکشونم تو حیاط قبل از اینکه به من برسه قرص بیهوش کننده ای داهل دهانم گذاشتم و جوییدم .
:حال:
چشمامو باز کردم تو بیمارستان بودم از جام بلند شدم سرومو با ضرب از خودم جدا کردم رفدم بیرون جونگ کوک روی نیمکت نشسته بود قطره اشکی از چشمم ریخد بدو به سمتش رفدم که با صدای قدمام سرشو بلند کرد با دیدنم با نگرانی به سمتم اومد لب زد:
_سیلویا چرا از جات بلند شدی؟هنوز حالت کاملا خوب نشده دخدر .
با لبخند پریدم بغلش و..
ادامه رمان در این پیج
@rooooomaaaaan
خب اینم از پایان من البته یادتون نره من ی گربم که نه تا جون داره هنور هفد تا دیگه از جونام برام باقی مونده .
:برگشتن به چند ساعت قبل:
در اتاق باز شد :_رئیس وقتشه .
چشمام باز کردم از روی تخت بلند شدم خدمتکارارو صدا کردم لباس ضد گلوله ای تنم کردم و روش ی لباس سفید و شلوار سیاه پوشیدم موهامو بستن و ارایشم کردن..
...............•••••••••••••.............
_مادمازل شیرینی میل کنید .
به سمت سامانتا رفدم و همینجور که حواسش پرت شیرینی بود سوزنی رو به ذستش زدم و سوت ازش قاپیدم.
از اون مکان خارج شدم وارد حیاط شدم سوت به صدا دراوردم تا سامانتا بکشونم تو حیاط قبل از اینکه به من برسه قرص بیهوش کننده ای داهل دهانم گذاشتم و جوییدم .
:حال:
چشمامو باز کردم تو بیمارستان بودم از جام بلند شدم سرومو با ضرب از خودم جدا کردم رفدم بیرون جونگ کوک روی نیمکت نشسته بود قطره اشکی از چشمم ریخد بدو به سمتش رفدم که با صدای قدمام سرشو بلند کرد با دیدنم با نگرانی به سمتم اومد لب زد:
_سیلویا چرا از جات بلند شدی؟هنوز حالت کاملا خوب نشده دخدر .
با لبخند پریدم بغلش و..
ادامه رمان در این پیج
@rooooomaaaaan
۹.۵k
۱۳ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.