فیک مافیایی جونگ کوک
سلام اسم من پارک یوناست و ۲۱ سالمه و توی ی کافه کار میکنم. پدر و مادرم وقتی من ۵ سالم بود مردن و من تنها زنگی میکنمیه شب مثل همیشه وقتی داشتم میرفتم خونه یهو دیدم صدای شلیک گلوله میاد کنجکاو شدم رفتم ببینم چیه که یهو دیدم چند تا مرد دارن یه دختر رو شکنجه میکنن و یه پسر هم بین اونا بود که هم خیلی ترسناک بود هم خیلی جذاب وبه نظر میومد که رئیس اونا باشه خواستی فرار کنی که یهو به سطل زباله خوردی و صدای خیلی بلندی رو ایجاد کردی که همه ی اون ادما ریختن سرت خواستی فرار کنی که رئیسشون بهت گفت کجا با این عجله خیلی ترسیده بودی و التماس میکردی که ولت کنن اما اون پسره فقط خندید و به افرادش دستور داد که بیهوشت کنن و بعدش بردنت سوار یه ماشین کردنت وقتی رسیدین خونه کوک به افرادش دستور داد تا تورو ببرن توی زیر زمین بردنت زیر زمین و دست و پاهاتو بستن کوک با خودش فکر میکرد شاید تو جاسوس دشمن قسم خوذدش مین یونگی باشی فلش بک=(مین یونگی و کوک دوستای خوبی بودن تا اینکه یه دختر به اسم نایون پیدا میشه و هر دوشون بد جور عاشق نایون میشن ولی نابون کوک رو دوست داشت و یونگی رو دوست نداشت مدتی گذشت که کوک متوجه شد نایون یه دروغ گوی بزرگ هستش و برای دزدی و جاسوسی به اونا نزدیک شده درسته که کوک عاشق نایون بود اما اون معتقد بود هرکی خیانت کنه باید حتما کشته بشه پس کوک نایون رو کشت
پایان
برای ادامه 5 لایک
پایان
برای ادامه 5 لایک
۳.۰k
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.