name:belife
part:22
تهیونگ : میخوای حبس ببرم برات؟
شیم سهون: یااا اجوشی...میدونی بابای من کیه؟
تهیونگ : تو میدونی من کیم؟
شیم سهون : پف...چقدر مسخره
تهیونگ سری تکون داد و گفت : پس دیگه دور و برش نچرخ وگرنه قول نمیدم هم تو هم اون بابات که رشوه میده رو بازداشت نکنم بچه جون.
سهون لبخندی زد و سمت کلاسش برگشت
***
تهیونگ روی صندلی کنار تخت نشست و گوشیش رو برداشت.
ا.ت از درد ناله ای کرد و دستش رو روی پاش گذاشت
تهیونگ با دیدن چشم نیمه باز ا.ت سریع بلند شد و پرسید: خوبی؟
ا.ت با درد ناله ای کرد و لب زد : پ..پام خیلی درد میکنه
تهیونگ سری تکون دادو لب زد : پات و گچ گرفتن...الان مسکن میارن صبر کن
تهیونگ پرستار رو صدا کرد و سمت ا.ت برگشت : چیشد که اینطوری شدی؟
ا.ت که از درد داشت گریه میکرد لب زد : چند نفر دم در خونه بودن...به خاطر اینکه برای سهون پلیس رو ...خبر کرده بو..اییی...بودم...اومدن
تهیونگ سری تکون داد و به پرستاری که امپول رو توی سرم نیمه پر تزریق میکرد نگاهی کرد .
ا.ت بعداز اروم شدن کمی بلند شد و لب زد : شما...چرا اینجایید؟
تهیونگ یکی از ابروهاش رو بالا انداخت و گفت : خواهرت
ا.ت لبخندی زد و سری تکون داد.
تهیونگ : من داروهات رو خریدم...دست خواهرته...یادت باشه درست استفادشون کنی .
ا.ت با لبخند سری تکون داد و به تهیونگ نگاهی کرد.
پیرهن قهوه ای رنگ و شلوار سیاهش با اون دستبند خیلی ترکیب قشنگی بودن و این ا.ت و جذبش میکرد.
***
اروم دم در سالن غذاخوری ایستاد و شروع به گشتن کرد که با صدای یه زن طرفش برگشت : چیزی میخواید؟
ا.ت لبخندی از سر خجالت زد و لب زد : ر..راستش دنبال سرگرد تهیونگ هستم
اون زن سری تکون داد و به دستش به مردی که ته سالن تنها نشسته بود اشاره کرد.
ا.ت تعظیم کوتاهی کرد و سمت تهیونگ رفت.
.
.
.
.
#سناریو#بی_تی_اس#نامجون#جین#شوگا#جیمین#جیهوپ#تهیونگ#جونگکوک#ویسگون#کیپاپ#ارمی#رمان
تهیونگ : میخوای حبس ببرم برات؟
شیم سهون: یااا اجوشی...میدونی بابای من کیه؟
تهیونگ : تو میدونی من کیم؟
شیم سهون : پف...چقدر مسخره
تهیونگ سری تکون داد و گفت : پس دیگه دور و برش نچرخ وگرنه قول نمیدم هم تو هم اون بابات که رشوه میده رو بازداشت نکنم بچه جون.
سهون لبخندی زد و سمت کلاسش برگشت
***
تهیونگ روی صندلی کنار تخت نشست و گوشیش رو برداشت.
ا.ت از درد ناله ای کرد و دستش رو روی پاش گذاشت
تهیونگ با دیدن چشم نیمه باز ا.ت سریع بلند شد و پرسید: خوبی؟
ا.ت با درد ناله ای کرد و لب زد : پ..پام خیلی درد میکنه
تهیونگ سری تکون دادو لب زد : پات و گچ گرفتن...الان مسکن میارن صبر کن
تهیونگ پرستار رو صدا کرد و سمت ا.ت برگشت : چیشد که اینطوری شدی؟
ا.ت که از درد داشت گریه میکرد لب زد : چند نفر دم در خونه بودن...به خاطر اینکه برای سهون پلیس رو ...خبر کرده بو..اییی...بودم...اومدن
تهیونگ سری تکون داد و به پرستاری که امپول رو توی سرم نیمه پر تزریق میکرد نگاهی کرد .
ا.ت بعداز اروم شدن کمی بلند شد و لب زد : شما...چرا اینجایید؟
تهیونگ یکی از ابروهاش رو بالا انداخت و گفت : خواهرت
ا.ت لبخندی زد و سری تکون داد.
تهیونگ : من داروهات رو خریدم...دست خواهرته...یادت باشه درست استفادشون کنی .
ا.ت با لبخند سری تکون داد و به تهیونگ نگاهی کرد.
پیرهن قهوه ای رنگ و شلوار سیاهش با اون دستبند خیلی ترکیب قشنگی بودن و این ا.ت و جذبش میکرد.
***
اروم دم در سالن غذاخوری ایستاد و شروع به گشتن کرد که با صدای یه زن طرفش برگشت : چیزی میخواید؟
ا.ت لبخندی از سر خجالت زد و لب زد : ر..راستش دنبال سرگرد تهیونگ هستم
اون زن سری تکون داد و به دستش به مردی که ته سالن تنها نشسته بود اشاره کرد.
ا.ت تعظیم کوتاهی کرد و سمت تهیونگ رفت.
.
.
.
.
#سناریو#بی_تی_اس#نامجون#جین#شوگا#جیمین#جیهوپ#تهیونگ#جونگکوک#ویسگون#کیپاپ#ارمی#رمان
۲۰.۶k
۲۸ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.