پارت۴۵
- حقته! هم حق تو که اين قدر خنگ و خلي که به چهارتا کلمه حرف تو چت اعتماد مي کني؛ هم حق دوستته که اون دختر و بدبخت کرده و حالا مي خواد ولش کنه؛ هم حق اون دختره اس که اين قدر شل بوده و گذاشته اون پسره اين بلا رو سرش بياره. همتون که زابراه شدين اون وقت مي فهمين يه من ماست چقدر کره داره. با صدايي که از پايين اومد از اتاق خارج شدم و ديدم بابا اومده. باهاش قهر بودم. حق نداشت روي من دست بلند کنه. با اين حال رفتم پايين. هنوز کارم بهش گير بود.
بابا کنار عزيز جون نشسته بود و مشغول گپ زدن بودن. با ديدن من گل لبخند روي لب هاي هر دو شکفت. زير لب سلامي زمزمه کردم و رو به عزيز جون گفتم:
ـ گشنمه عزيز جون، روده ام ديگه داره من و مي خوره! کي شام مي دي بهمون؟
ـ قربون اون معده ات برم من مادر. يه چيکه صبر کن تا بابات چاييش و بخوره بعد شام و مي کشم.
بابا گفت:
ـ من خوردم عزيز، شام و بکش که اين عزيز دل بابا گشنه نمونه.
بابا کنار عزيز جون نشسته بود و مشغول گپ زدن بودن. با ديدن من گل لبخند روي لب هاي هر دو شکفت. زير لب سلامي زمزمه کردم و رو به عزيز جون گفتم:
ـ گشنمه عزيز جون، روده ام ديگه داره من و مي خوره! کي شام مي دي بهمون؟
ـ قربون اون معده ات برم من مادر. يه چيکه صبر کن تا بابات چاييش و بخوره بعد شام و مي کشم.
بابا گفت:
ـ من خوردم عزيز، شام و بکش که اين عزيز دل بابا گشنه نمونه.
۱.۶k
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.