خلافکار قسمت ۱۲:
کفش هارو پوشیدم و کوک هم با یه چوب قدم هامو کنترل میکرد تهیونگ هم یه روبان آورد
تهیونگ:خب باید به باریکی این روبان راه بری
گفتم:سخته پام پیچ میخوره
شوگاه هم دستمو گرفت و با کمک پسرا قدم زدم خلاصه با سه دور قدم زدن یاد گرفتم زمان هم گذشت ساعت شد هفت و نیم
شوگا:حالا میریم سراغ صحبت کردنت باید با اعتماد بنفس حرف بزنی و بری توی نقشت همونطور که با جیمین بحث میکنی و اونو جیمین صدا میزنی توی جمع هم همونجور باش ولی نه خشن ها لوس هم نه اما انگار که فراتر از دوست دخترش باشی خب؟
گفتم:گرفتم اما بازم نگرانم اگر اونجوری که میخوایم پیش نره چی؟اگر بعد مهمونی جیمین کاری کنه چی؟
کوک:نترس بهت قول میدم اون انقدرا هم وحشتناک نیست تو از پسش برمیای خب ساعت الان ۸ و نیمه من برم خدمتکار هارو صدا کنم که بعدش هم آرایشگر بیاد
کوک هم رفت شوگا هم رفت تهیونگ هم داشت میرفت که ایستاد(اینجا یکم بدجنسی کرد که بهت استرس بده)بهم گفت:شاید خوب پیش بری و طی مهمونی جیمین کاری باهات نداشته باشه اما از یه جا به بعد دیگه بقیه اش دست تو نیست امیدوارم اونی که فکر میکنم نشه
تهیونگ منم با حرف تهیونگ استرس گرفتم و نشستم روی صندلی که در باز شد و خدمتکار ها اومدن منو به یه اتاق که کوک در نظر گرفته بود بردن مثل یه رویا بود خدمتکار ها منو به سمت حمام بردن بعد اینکه دوش گرفتم اومدم بیرون یه چند تا لباس خوشگل آوردن برام اما کوتاه و یعقه باز بودن دیدم چیز دیگه ای نیست از همه بدتر یه کت هم کنارش نبود که بپوشم منم یه دونه سیاهش رو انتخاب کردم با و پوشیدم و موهام هم آرایشگر اومد سشوار کشید و بالا سرم جمع کرد یه چیز تیز هم گذاشت بین موهام که موهام همونجور بمونه(نخندین بهم اسم اون چیز رو یادم نیست یه چیزیه که برای بست مو مثل دوره ی چوسان میذارن لای موهاشون مثل سیخه چاپ استیکه چیه😂)سپس کوک وارد اتاق شد،یه جفت کفش پاشنه دار مشکی برام آورد
گفتم:نمیشه اونایی که باهاش تمرین کردمو بپوشم؟
کوک:نه نمیشه تو دیگه قدم زدن رو بلدی پس با این یا اون فرق نمیکنه
منم پوشیدم دیدم راست میگه سپس نشستم آرایشگر آرایشم کرد،کلی بهم عطر زدن که سرفه کردم،کوک خندید سپس گردنبند ظریفیو انتخاب کردم،تا هممون به کار هامون رسیدگی کردیم ساعت ۱۰ شد،توی اتاق بودم که کوک اومد
کوک:آماده ای؟
گفتم:آره فقط یکم استرس دارم
کوک:نگران نباش...من دیگه میرم توهم بیا
کوک رفت منم خونسردیمو حفظ کردم رفتم پسرا پایین بودن توی نشیمن
جیمین:من میرم کمی قدم بزنم
جیمین توی حیاط کمی هوا خورد اومد منم از پله ها پایین میومدم جیمین داشت رد میشد که ایستاد حسی گرفت برگشت که منو بالای پله ها دید نمیدونم چرا احساس خطر کردمو ایستادم سرجام جیمین هم فقط بهم نگاه کرد
تهیونگ:خب باید به باریکی این روبان راه بری
گفتم:سخته پام پیچ میخوره
شوگاه هم دستمو گرفت و با کمک پسرا قدم زدم خلاصه با سه دور قدم زدن یاد گرفتم زمان هم گذشت ساعت شد هفت و نیم
شوگا:حالا میریم سراغ صحبت کردنت باید با اعتماد بنفس حرف بزنی و بری توی نقشت همونطور که با جیمین بحث میکنی و اونو جیمین صدا میزنی توی جمع هم همونجور باش ولی نه خشن ها لوس هم نه اما انگار که فراتر از دوست دخترش باشی خب؟
گفتم:گرفتم اما بازم نگرانم اگر اونجوری که میخوایم پیش نره چی؟اگر بعد مهمونی جیمین کاری کنه چی؟
کوک:نترس بهت قول میدم اون انقدرا هم وحشتناک نیست تو از پسش برمیای خب ساعت الان ۸ و نیمه من برم خدمتکار هارو صدا کنم که بعدش هم آرایشگر بیاد
کوک هم رفت شوگا هم رفت تهیونگ هم داشت میرفت که ایستاد(اینجا یکم بدجنسی کرد که بهت استرس بده)بهم گفت:شاید خوب پیش بری و طی مهمونی جیمین کاری باهات نداشته باشه اما از یه جا به بعد دیگه بقیه اش دست تو نیست امیدوارم اونی که فکر میکنم نشه
تهیونگ منم با حرف تهیونگ استرس گرفتم و نشستم روی صندلی که در باز شد و خدمتکار ها اومدن منو به یه اتاق که کوک در نظر گرفته بود بردن مثل یه رویا بود خدمتکار ها منو به سمت حمام بردن بعد اینکه دوش گرفتم اومدم بیرون یه چند تا لباس خوشگل آوردن برام اما کوتاه و یعقه باز بودن دیدم چیز دیگه ای نیست از همه بدتر یه کت هم کنارش نبود که بپوشم منم یه دونه سیاهش رو انتخاب کردم با و پوشیدم و موهام هم آرایشگر اومد سشوار کشید و بالا سرم جمع کرد یه چیز تیز هم گذاشت بین موهام که موهام همونجور بمونه(نخندین بهم اسم اون چیز رو یادم نیست یه چیزیه که برای بست مو مثل دوره ی چوسان میذارن لای موهاشون مثل سیخه چاپ استیکه چیه😂)سپس کوک وارد اتاق شد،یه جفت کفش پاشنه دار مشکی برام آورد
گفتم:نمیشه اونایی که باهاش تمرین کردمو بپوشم؟
کوک:نه نمیشه تو دیگه قدم زدن رو بلدی پس با این یا اون فرق نمیکنه
منم پوشیدم دیدم راست میگه سپس نشستم آرایشگر آرایشم کرد،کلی بهم عطر زدن که سرفه کردم،کوک خندید سپس گردنبند ظریفیو انتخاب کردم،تا هممون به کار هامون رسیدگی کردیم ساعت ۱۰ شد،توی اتاق بودم که کوک اومد
کوک:آماده ای؟
گفتم:آره فقط یکم استرس دارم
کوک:نگران نباش...من دیگه میرم توهم بیا
کوک رفت منم خونسردیمو حفظ کردم رفتم پسرا پایین بودن توی نشیمن
جیمین:من میرم کمی قدم بزنم
جیمین توی حیاط کمی هوا خورد اومد منم از پله ها پایین میومدم جیمین داشت رد میشد که ایستاد حسی گرفت برگشت که منو بالای پله ها دید نمیدونم چرا احساس خطر کردمو ایستادم سرجام جیمین هم فقط بهم نگاه کرد
۴۱۲
۰۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.