پارت = ۵۴
تقاص دوستی
از خواب بیدار شدم ، دوباره روز زیبای دیگه .
پتو رو زدم کنار تا پاشم ، وای من با یه تیشرت کنارش خوابیده بودم .
+مهم نیست ، به درک .
رفتم سمت حموم و یه دوش گرفتم ، از اتاق رفتم بیرون رسیده بودم به سالن اصلی رفتم سمت کمد کتابا و یه کتاب برداشتم و خودمو روی مبل برتاب کردم.
سرم پایین بود با دیدن اومدن چند نفر سرمو اوردم بالا ، حدودا ۱۵ تا از خدمتکارا بودن به همراه یه خانومی که پیرهن قرمزی پوشیده بود کفشش و کیفشم همین بود موهای بلوند بلند داشت چشاشو ندیدم عینک داشت .
اهمیت ندادم و سرمو انداختم پایین .
یکی شون به بقیه علامت داد ، دوتاشون اومدن و ساعد دستمو گرفتن و بلندم کردن .
دست سمت راستیرو پیچوندم و طوری که اخ اخ گفتناش بالا رفت .
*ای ای ولم کنننن.
برگشتم سمت اونی که اول گفت منو از سرجام بلند کنن.
+مشکلتون چیه ؟
دست اونی که پیچونده بودم و ول کردم افتاد روی زمین و دستشو نگه داشت .
دختره اومد سمتم دستشو گذاشت روی شونم و در همون هین حرف زد .
(°علامت هایلی )
°پرنسس جدید خونه اینه ، اخه چی توی این دیده.
فکنم منظورش اینه که من نباید با جونگکوک قرار بزارم .
°البته زیادم بد نیستی ، ولی قرار نیست اینطوری بمونه .
بعد از پشت با کفشش کوبید به پشت کمرم .
افتادم زمین . از سرجام بلند شدم و جلوش وایسادم .
+هوشش حیوون چرا جفتک میندازی .
لبشو مثل لوسا بالا برد.
°اینم از شخصیتت ، مطمئنم فقط به عنوان یه زیر خواب تورو انتخاب کرده .
از حرفش عصبانی شدم . به سمتش هجوم بردم و یقشو گرفتم و زدم در گوشش .
+انقدر زیر اینو اون بودی همه رو مثل خودت میبینی .
از پشت کشیده شدم ، دوتا بازومو گرفته بودن و صاف نگهم میداشتن .
+اینجا کسی پیدا نمیشه اینارو بیرون کنه . اصلا تو کی ؟
کیفشو انداخت و اومد سمتم .
°همونی که میخواد یه جوری بکشتتکه دیگه فراموش بشی ، اونوقت دیگه کوک دوست نداره .
بعد چند قدم رفت عقب و با لگد زد وسط شکمم .
خم شدم ولی دستمو کشیدن تا دوباره صاف وایسم .
+همون توی روانی کم بودی .
همین جونگکوک چندشو میخوای خدا خیرت بده بگیر ببرش به من چیکار داری .
دستشو برد بالا و کوبید روی صورتم .
°بینتون چه اتفاقی افتاد؟
جواب ندادم دوباره یه سیلی زد در گوشم .
°هرزه جواب منو بده ، میدونم دوسِت نداره .
با خنده ای که حرص هر کسی رو در میاورد گفتم.
+دوست داری بشنوی ، مطمئن نیستم بعد از شنیدن اتیش نگیری . یه راه حل برات دارم ببین اگه داری میسوزی پارچه خیس بزار سوزش کم بشه .
خیلی عصبانی شد منم همینو میخواستم ، برگشت به پشت و چند نفرو صدا کرد اونام با چنتا جعبه اومدن ، جعبه هارو باز کردن ، وسایل شکنجه بودن .
ادامه دارد...
از خواب بیدار شدم ، دوباره روز زیبای دیگه .
پتو رو زدم کنار تا پاشم ، وای من با یه تیشرت کنارش خوابیده بودم .
+مهم نیست ، به درک .
رفتم سمت حموم و یه دوش گرفتم ، از اتاق رفتم بیرون رسیده بودم به سالن اصلی رفتم سمت کمد کتابا و یه کتاب برداشتم و خودمو روی مبل برتاب کردم.
سرم پایین بود با دیدن اومدن چند نفر سرمو اوردم بالا ، حدودا ۱۵ تا از خدمتکارا بودن به همراه یه خانومی که پیرهن قرمزی پوشیده بود کفشش و کیفشم همین بود موهای بلوند بلند داشت چشاشو ندیدم عینک داشت .
اهمیت ندادم و سرمو انداختم پایین .
یکی شون به بقیه علامت داد ، دوتاشون اومدن و ساعد دستمو گرفتن و بلندم کردن .
دست سمت راستیرو پیچوندم و طوری که اخ اخ گفتناش بالا رفت .
*ای ای ولم کنننن.
برگشتم سمت اونی که اول گفت منو از سرجام بلند کنن.
+مشکلتون چیه ؟
دست اونی که پیچونده بودم و ول کردم افتاد روی زمین و دستشو نگه داشت .
دختره اومد سمتم دستشو گذاشت روی شونم و در همون هین حرف زد .
(°علامت هایلی )
°پرنسس جدید خونه اینه ، اخه چی توی این دیده.
فکنم منظورش اینه که من نباید با جونگکوک قرار بزارم .
°البته زیادم بد نیستی ، ولی قرار نیست اینطوری بمونه .
بعد از پشت با کفشش کوبید به پشت کمرم .
افتادم زمین . از سرجام بلند شدم و جلوش وایسادم .
+هوشش حیوون چرا جفتک میندازی .
لبشو مثل لوسا بالا برد.
°اینم از شخصیتت ، مطمئنم فقط به عنوان یه زیر خواب تورو انتخاب کرده .
از حرفش عصبانی شدم . به سمتش هجوم بردم و یقشو گرفتم و زدم در گوشش .
+انقدر زیر اینو اون بودی همه رو مثل خودت میبینی .
از پشت کشیده شدم ، دوتا بازومو گرفته بودن و صاف نگهم میداشتن .
+اینجا کسی پیدا نمیشه اینارو بیرون کنه . اصلا تو کی ؟
کیفشو انداخت و اومد سمتم .
°همونی که میخواد یه جوری بکشتتکه دیگه فراموش بشی ، اونوقت دیگه کوک دوست نداره .
بعد چند قدم رفت عقب و با لگد زد وسط شکمم .
خم شدم ولی دستمو کشیدن تا دوباره صاف وایسم .
+همون توی روانی کم بودی .
همین جونگکوک چندشو میخوای خدا خیرت بده بگیر ببرش به من چیکار داری .
دستشو برد بالا و کوبید روی صورتم .
°بینتون چه اتفاقی افتاد؟
جواب ندادم دوباره یه سیلی زد در گوشم .
°هرزه جواب منو بده ، میدونم دوسِت نداره .
با خنده ای که حرص هر کسی رو در میاورد گفتم.
+دوست داری بشنوی ، مطمئن نیستم بعد از شنیدن اتیش نگیری . یه راه حل برات دارم ببین اگه داری میسوزی پارچه خیس بزار سوزش کم بشه .
خیلی عصبانی شد منم همینو میخواستم ، برگشت به پشت و چند نفرو صدا کرد اونام با چنتا جعبه اومدن ، جعبه هارو باز کردن ، وسایل شکنجه بودن .
ادامه دارد...
۲.۹k
۱۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.