عشق یک خونآشام
پارت ۱۰
.
ات میخاست بلند شه دیگه میخاستم بهش اعتراف کنم دستشو گرفتم جوری ک افتاد رو پاهام چشامو بستم و لبمو ب لباش نزدیک کردم و فاصله بینمون رو ب صفر رسوندم همراهیم نمیکرد فک کنم شوکه شده بود ازش جدا شدم
_ ات من دوست دارم
+ ک کوک م من نمی تونم ب با یک خونآشام زندگی کنم
_ ات خاهش میکنم من بهت آسیبی نمیرسونم من بیشتر از چیزی ک فک میکنی دوست دارم لطفن باعث نشو از خودم متنفر بشم
با کمی مکث جواب داد
+ میتونی ثابتش کنی ؟
_ من واقعن عاشقتم و برای اینکه اینو درک کنی ک چقد دوست دارم هر کاری میکنم
+ هر کاری ؟
_ هر کاری ....
+ پس دیگه آدم نکش رو اعصابت مسلط باش و ب هیچ کس آسیب نزن
_ خیلی برام سخته خودت میدونی ولی ب خاطر تو تمام تلاشمو میکنم
+ (لبخند) کوکیا دوست دارم :)
.
احساس میکنم این چن وق ک کنار کوک بودم ی حسایی بهش پیدا کردم هیچ وق چهرشو وقتی داشت از دستم حرص میخورد یا عصبی بود یا وقتی نگرانم بود وقتی استرس داشت وقتی عاشقانه نگام میکرد رو یادم نمیره درسته یک خونآشامه ولی از هزاران آدم بهتره و بیشتر میفهمه و درک میکنه و درست زندگی میکنه این اتفاق برام خیلی ناگوار و بد بود اما می ارزید ک ی آدم با ذات پاک رو تو زندگیم پیدا کنم
.
با شنیدن حرف ات انقد خوشحال بودم داشتم پرواز میکردم انگار کل دنبا رو بم داده بودن من واقعن از ته دلم دوسش دارم و حاضرم همه کار انجام بدم تا حالش خوب باشه وقتی بام اونجوری رفتار میکرد عصبی میشدم و خیلی ناراحتم میکرد ولی الان خوشحالم ک اینو میشنوم بلخره از ته دلم خندیدم و برای اولین بار طعم خوشحالی واقعی رو چشیدم
_ تا اخر عمرم ازت محافظت خاهم کرد
بدون حرفی با کوبوندن لباش رو لبام ب همه جا سکوت بخشید ..
پایان ....
خیر داستان هنو ادامه داره ..
(پرش زمانی ب ۲ ماه بعد )
الان ۲ ماه میشه ک منو کوک با همیم ولی دو روزه کوک کاراش عجیب شده دیه نمیزاره برم بیرون وقتی ازش دلیلشو میپرسم جواب درستی بهم نمیده و میپیچونه نمیفهمم چرا ولی دیه خیلی باهام حرف نمیزنه نکنه دیه دوسم نداره از آشپز خونه ب سمت اتاق مشترکمون حرکت کردم با استرس قدم ور میداشتم اینکه کوک دیگه ازم خسته شده باشه یا دوسم نداشته باشه برام کابوس بزرگیه امید وارم ب حقیقت تبدیل نشه آروم دستگیره در رو ب پایین هدایت کردم وارد اتاق شدم کوک سرش تو چن تا پرونده بود و معلوم بود اعصابش خورده نمیخاستم حرفی بزنم چون میدونستم الان عصبیه و ی چی بم میگه ولی دیه طاقت نداشتم و گفتم
کوک .......
حمایت گیلاسم ؟
.
ات میخاست بلند شه دیگه میخاستم بهش اعتراف کنم دستشو گرفتم جوری ک افتاد رو پاهام چشامو بستم و لبمو ب لباش نزدیک کردم و فاصله بینمون رو ب صفر رسوندم همراهیم نمیکرد فک کنم شوکه شده بود ازش جدا شدم
_ ات من دوست دارم
+ ک کوک م من نمی تونم ب با یک خونآشام زندگی کنم
_ ات خاهش میکنم من بهت آسیبی نمیرسونم من بیشتر از چیزی ک فک میکنی دوست دارم لطفن باعث نشو از خودم متنفر بشم
با کمی مکث جواب داد
+ میتونی ثابتش کنی ؟
_ من واقعن عاشقتم و برای اینکه اینو درک کنی ک چقد دوست دارم هر کاری میکنم
+ هر کاری ؟
_ هر کاری ....
+ پس دیگه آدم نکش رو اعصابت مسلط باش و ب هیچ کس آسیب نزن
_ خیلی برام سخته خودت میدونی ولی ب خاطر تو تمام تلاشمو میکنم
+ (لبخند) کوکیا دوست دارم :)
.
احساس میکنم این چن وق ک کنار کوک بودم ی حسایی بهش پیدا کردم هیچ وق چهرشو وقتی داشت از دستم حرص میخورد یا عصبی بود یا وقتی نگرانم بود وقتی استرس داشت وقتی عاشقانه نگام میکرد رو یادم نمیره درسته یک خونآشامه ولی از هزاران آدم بهتره و بیشتر میفهمه و درک میکنه و درست زندگی میکنه این اتفاق برام خیلی ناگوار و بد بود اما می ارزید ک ی آدم با ذات پاک رو تو زندگیم پیدا کنم
.
با شنیدن حرف ات انقد خوشحال بودم داشتم پرواز میکردم انگار کل دنبا رو بم داده بودن من واقعن از ته دلم دوسش دارم و حاضرم همه کار انجام بدم تا حالش خوب باشه وقتی بام اونجوری رفتار میکرد عصبی میشدم و خیلی ناراحتم میکرد ولی الان خوشحالم ک اینو میشنوم بلخره از ته دلم خندیدم و برای اولین بار طعم خوشحالی واقعی رو چشیدم
_ تا اخر عمرم ازت محافظت خاهم کرد
بدون حرفی با کوبوندن لباش رو لبام ب همه جا سکوت بخشید ..
پایان ....
خیر داستان هنو ادامه داره ..
(پرش زمانی ب ۲ ماه بعد )
الان ۲ ماه میشه ک منو کوک با همیم ولی دو روزه کوک کاراش عجیب شده دیه نمیزاره برم بیرون وقتی ازش دلیلشو میپرسم جواب درستی بهم نمیده و میپیچونه نمیفهمم چرا ولی دیه خیلی باهام حرف نمیزنه نکنه دیه دوسم نداره از آشپز خونه ب سمت اتاق مشترکمون حرکت کردم با استرس قدم ور میداشتم اینکه کوک دیگه ازم خسته شده باشه یا دوسم نداشته باشه برام کابوس بزرگیه امید وارم ب حقیقت تبدیل نشه آروم دستگیره در رو ب پایین هدایت کردم وارد اتاق شدم کوک سرش تو چن تا پرونده بود و معلوم بود اعصابش خورده نمیخاستم حرفی بزنم چون میدونستم الان عصبیه و ی چی بم میگه ولی دیه طاقت نداشتم و گفتم
کوک .......
حمایت گیلاسم ؟
۱۵.۲k
۰۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.