🥂به سوی بُعدی دیگر🥂 🥞پارت سوم🥞
خودکشی میکرد خیلی دلم میخواست خودمو ازش بندازم اما یاد بستنی تو فریزر افتادم و بیخیال شدم چون اگه میمردم خواهر گرامی همه بستنی رو تنهایی میل میفرمایید:| پس براه افتادم و از پیست گذشتم و به پارک رسیدم تو پارک غورباقه هم پر نمیزد خیلی ساکت بود خب ناسلامتی وسط گرما بود هیچ انسان عاقلی این موقع نمیومد بیرون ولی موقع غروب پارک غلغله بود رفتم پیش تاب ها رو تاب وایسادم و دستامو به میله بالا که تاب بهش آویزون بود آویزون کردم خیلی راه خودکشی خوبی بود قشنگ انگار بدنم داشت تکه تکه میشد و داشتم خیلی درد میکشیدم ولی با اون حال عین روانیا میخندیدم...
اها راستی ی چی باید بگم من مازوخیسم دارم و هر لحظه دارم یه بلایی سر خودم میارم پس زیاد تعجب نکنین😹💃🏻
اها راستی ی چیز دیگه این داستان همش بر اساس واقعیته و همه این اتفاقا واقعا افتاده و واقعیته کامله فقط درباره ساعت کلاس تیراندازی درست نگفتم کلاس تیراندازی از ساعت ۱۱تا ۱۲ و ربع هست و اینجا ساعتو تغییر دادم این تنها چیزیه که عوض کردم خب دیگه زیادی ور زدم برین ادامه رو بخونین•-•
ی دفه دست ول شد و با سر خوردم زمین سرم بدجور درد میکرد خیلی عضبی بودم که نمردم کیفمو برداشتم و چنتا فوش به اون تاب مسخره دادم که نتونستم باهاش خودمو سربه نیست کنم بعدشم راه افتادم به سمت خونه ازونجایی که من همیشه ی تیپ مشکی دارم و همه چیم مشکیه داشتم در گرما هلاک میشدم از پارک که گذشتم به پارکینگ رسیدم
اها راستی ی چی باید بگم من مازوخیسم دارم و هر لحظه دارم یه بلایی سر خودم میارم پس زیاد تعجب نکنین😹💃🏻
اها راستی ی چیز دیگه این داستان همش بر اساس واقعیته و همه این اتفاقا واقعا افتاده و واقعیته کامله فقط درباره ساعت کلاس تیراندازی درست نگفتم کلاس تیراندازی از ساعت ۱۱تا ۱۲ و ربع هست و اینجا ساعتو تغییر دادم این تنها چیزیه که عوض کردم خب دیگه زیادی ور زدم برین ادامه رو بخونین•-•
ی دفه دست ول شد و با سر خوردم زمین سرم بدجور درد میکرد خیلی عضبی بودم که نمردم کیفمو برداشتم و چنتا فوش به اون تاب مسخره دادم که نتونستم باهاش خودمو سربه نیست کنم بعدشم راه افتادم به سمت خونه ازونجایی که من همیشه ی تیپ مشکی دارم و همه چیم مشکیه داشتم در گرما هلاک میشدم از پارک که گذشتم به پارکینگ رسیدم
۴.۱k
۰۴ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.