پارت پنج
!مهیا میخواست بهت بگه....
فیلیکس و هیونجین باهم دیگه: نگوووووووو
ادمین:بگوووووو
_ میشه ببندی
ادمین: باشه
_ آفرین
خب بریم ادامه
فیلیکس و هیونجین باهم: نگووووووو
! مهیا خواست بهت بگه که میدونی الان چقدر دلم میخواد لبات و به بوسم( تند گفتش)
+ چی....چینج..چینجا( چینجا یعنی واقعا)
_هانا هانا ازت بدم میاد هانا( میزنم تو سرش)
! عزیزم اختیار داری منم از تو بدم میاد(قیافه هانا الان این شکله 😊)
؛ اوپااااا داری بهم خیانت میکنی( با گریه الکی)
_ میشه ببندی مگه دوست پسرم
؛ نه نیستی ولی فکر کردم من و بیشتر همه دوست داری( بازم گریه الکی)
_ خب دیگه فکر نکن
+ ( ایشون داره آب میشه)
از زبان راوی
مهیا از ماشین با صورت قرمز پیاده شود دست فیلیکس و کشید و انداختنش از صندلی پشتی ماشین بیرون و خودش نشست بعد رفت زیر صندلی ( نمیدونم منظورم و گردید یا نه ولی فکر کنید میگیرید 🗿👍)
هیونجین از این کار مهیا خندش گرفت و یدونه از این خنده هایه دختر کش زد ( عکس خندوش میزارم)
فیلیکسم رفت نشست جلو
زمان رسیدن به پاساژ
+ تو ذهنش من نمیتونم تو چشام اوپا نگاه کنم کجا برم آهان با هانا میریم یه ور دیگه یه پاساژ همینه
+ عه هانا اونجارو بیا بریم (دستشو کشید بردش)
اون دوتا با نینا تنها موندن
_ اهم داداش بدبخت شدیم
:٫ نمیخوام پیش این باشممم( ادا درآوردن گریه)
؛ اوپاها چی میگید
هردو باهم : هیچی
_ عه داداش اونجارو ( دستوش میکشه و میبره)
و نینا تنها می مونه
ویو بعد پاساژ
+قرار شد امشب بمونیم خواب گاه پسرا تا پیش هم باشیم حرکت کردیم سمت خونمون رفتیم دنبال میا، میا رو از خونه آوردیم و سمت خوابگاه حرکت کردیم وقتی رسیدن داخل
+ هعیییی چطوریننننن
فیلیکس و هیونجین باهم دیگه: نگوووووووو
ادمین:بگوووووو
_ میشه ببندی
ادمین: باشه
_ آفرین
خب بریم ادامه
فیلیکس و هیونجین باهم: نگووووووو
! مهیا خواست بهت بگه که میدونی الان چقدر دلم میخواد لبات و به بوسم( تند گفتش)
+ چی....چینج..چینجا( چینجا یعنی واقعا)
_هانا هانا ازت بدم میاد هانا( میزنم تو سرش)
! عزیزم اختیار داری منم از تو بدم میاد(قیافه هانا الان این شکله 😊)
؛ اوپااااا داری بهم خیانت میکنی( با گریه الکی)
_ میشه ببندی مگه دوست پسرم
؛ نه نیستی ولی فکر کردم من و بیشتر همه دوست داری( بازم گریه الکی)
_ خب دیگه فکر نکن
+ ( ایشون داره آب میشه)
از زبان راوی
مهیا از ماشین با صورت قرمز پیاده شود دست فیلیکس و کشید و انداختنش از صندلی پشتی ماشین بیرون و خودش نشست بعد رفت زیر صندلی ( نمیدونم منظورم و گردید یا نه ولی فکر کنید میگیرید 🗿👍)
هیونجین از این کار مهیا خندش گرفت و یدونه از این خنده هایه دختر کش زد ( عکس خندوش میزارم)
فیلیکسم رفت نشست جلو
زمان رسیدن به پاساژ
+ تو ذهنش من نمیتونم تو چشام اوپا نگاه کنم کجا برم آهان با هانا میریم یه ور دیگه یه پاساژ همینه
+ عه هانا اونجارو بیا بریم (دستشو کشید بردش)
اون دوتا با نینا تنها موندن
_ اهم داداش بدبخت شدیم
:٫ نمیخوام پیش این باشممم( ادا درآوردن گریه)
؛ اوپاها چی میگید
هردو باهم : هیچی
_ عه داداش اونجارو ( دستوش میکشه و میبره)
و نینا تنها می مونه
ویو بعد پاساژ
+قرار شد امشب بمونیم خواب گاه پسرا تا پیش هم باشیم حرکت کردیم سمت خونمون رفتیم دنبال میا، میا رو از خونه آوردیم و سمت خوابگاه حرکت کردیم وقتی رسیدن داخل
+ هعیییی چطوریننننن
۲.۷k
۱۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.