(وقتی میخواستی جدا شی...) پارت ۳
#سونگمین
#استری_کیدز
نگاهی به ساعت انداختی ۱ شب بود...اشکات رو آروم پاک کردی و روی پیشونی دختر کوچولوت بوسه ای زدی...آروم از جات بلند شدی و به سمت در خروجی اتاقش رفتی..
دستگیره ی در رو پایین کشیدی که باعث شد در کمی باز بشه اما قبل از اینکه کامل از اتاق خارج بشی به دخترکت نگاهی انداختی و لبخند غمناکی بهش زدی و بعد از اتاق خارج شدی و درو پشت سرت بستی...
به سمت اتاق خواب مشترکت با سونگمین رفتی...البته که از اون شب دیگه پیشش نمیخوابیدی اما...برای اینکه چند وسیله از اتاق برداری...مجبور شدی وارد اتاق بشی..
سونگمین تازه از سر کار برگشته بود و روی تخت نشسته بود و به نقطه ای نا مشخص خیره نگاه میکرد..با ورود تو به اتاق نگاهش رو بهت داد اما تو...حتی کوچکترین نگاهی بهش نکردی و بلافاصله به سمت کمد آرایشت رفتی تا چند تا وسیله ی کوچیک رو از بینشون برداری...
_ ا..ا.ت
جوابی ندادی و با خونسردی جوری که انگار سونگمینی وجود نداره..دنبال وسیله یی که میخواستی برش داری میگشتی
_ ا..ا.ت..م..من
همچنان نه نگاهش میکردی و نه ری اکشنی به حرفاش نشون میدادی....
وقتی دید از طرف تو هیچ توجهی نمیگیره...آروم سرش رو پایین میندازه و از اتمام حرفش صرف نظر کرد...
+ سونگمین
با شنیدن صدات سریع سرش رو بالا میده و به صورت بی حست خیره میشه
+ بیا سعی کنیم از این به بعد...جوری رفتار کنیم انگار همو نمیشناسیم...تو برای خودت زندگی کن و من برای خودم
از حرفت شوکه میشه و سریع از روی تخت بلند میشه
_ م..منظورت چیه؟
نفس عمیقی میکشی
+ بیا...فقط جوری این زندگی فلاکت بار رو ادامه بدیم جوری که هیچ وقت با هم ازدواج نکرده بودیم...
میتونستی اشکی که توی چشماش جمع شده بود رو ببینی اما....انگار برات فایده ای نداشت...این تصمیم برای هردوتون خوب بود...
+ سونگمین....این واقعیت که ما...حالا دیگه حسی به هم نداریم...انکار نشدنیه
با شنیدن این جمله از طرف تو...قطره ای اشک از گوشه ی چشمش جاری شد
_ چ...چی میگی ؟
سرت رو پایین انداختی تا اشک هاش بیشتر از این قلبت رو به درد نندازه
+ سونگمین....ما دیگه مثل قبل نیستیم
میتونستی صدای گریه هایی که سعی میکرد خفشون کنه رو بشنوی این بیشتر باعث میشد قلبت درد بگیره و حس کنی شاید....نباید اینقدر بی رحم باشی...
با به زانو افتادن سونگمین جلوت...شوکه شدی و سرت رو به سرعت بالا آوردی و نگاهت رو به صورت پر از اشکش دادی
#استری_کیدز
نگاهی به ساعت انداختی ۱ شب بود...اشکات رو آروم پاک کردی و روی پیشونی دختر کوچولوت بوسه ای زدی...آروم از جات بلند شدی و به سمت در خروجی اتاقش رفتی..
دستگیره ی در رو پایین کشیدی که باعث شد در کمی باز بشه اما قبل از اینکه کامل از اتاق خارج بشی به دخترکت نگاهی انداختی و لبخند غمناکی بهش زدی و بعد از اتاق خارج شدی و درو پشت سرت بستی...
به سمت اتاق خواب مشترکت با سونگمین رفتی...البته که از اون شب دیگه پیشش نمیخوابیدی اما...برای اینکه چند وسیله از اتاق برداری...مجبور شدی وارد اتاق بشی..
سونگمین تازه از سر کار برگشته بود و روی تخت نشسته بود و به نقطه ای نا مشخص خیره نگاه میکرد..با ورود تو به اتاق نگاهش رو بهت داد اما تو...حتی کوچکترین نگاهی بهش نکردی و بلافاصله به سمت کمد آرایشت رفتی تا چند تا وسیله ی کوچیک رو از بینشون برداری...
_ ا..ا.ت
جوابی ندادی و با خونسردی جوری که انگار سونگمینی وجود نداره..دنبال وسیله یی که میخواستی برش داری میگشتی
_ ا..ا.ت..م..من
همچنان نه نگاهش میکردی و نه ری اکشنی به حرفاش نشون میدادی....
وقتی دید از طرف تو هیچ توجهی نمیگیره...آروم سرش رو پایین میندازه و از اتمام حرفش صرف نظر کرد...
+ سونگمین
با شنیدن صدات سریع سرش رو بالا میده و به صورت بی حست خیره میشه
+ بیا سعی کنیم از این به بعد...جوری رفتار کنیم انگار همو نمیشناسیم...تو برای خودت زندگی کن و من برای خودم
از حرفت شوکه میشه و سریع از روی تخت بلند میشه
_ م..منظورت چیه؟
نفس عمیقی میکشی
+ بیا...فقط جوری این زندگی فلاکت بار رو ادامه بدیم جوری که هیچ وقت با هم ازدواج نکرده بودیم...
میتونستی اشکی که توی چشماش جمع شده بود رو ببینی اما....انگار برات فایده ای نداشت...این تصمیم برای هردوتون خوب بود...
+ سونگمین....این واقعیت که ما...حالا دیگه حسی به هم نداریم...انکار نشدنیه
با شنیدن این جمله از طرف تو...قطره ای اشک از گوشه ی چشمش جاری شد
_ چ...چی میگی ؟
سرت رو پایین انداختی تا اشک هاش بیشتر از این قلبت رو به درد نندازه
+ سونگمین....ما دیگه مثل قبل نیستیم
میتونستی صدای گریه هایی که سعی میکرد خفشون کنه رو بشنوی این بیشتر باعث میشد قلبت درد بگیره و حس کنی شاید....نباید اینقدر بی رحم باشی...
با به زانو افتادن سونگمین جلوت...شوکه شدی و سرت رو به سرعت بالا آوردی و نگاهت رو به صورت پر از اشکش دادی
۴۰.۶k
۱۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.