Part 5 دیگه عاشقت نیستم
ات ویو
توی هواپیما نشسته بودم و داشتم کتابی و میخوندم ولی ذهنم درگیر بود...درگیر همه چی
من حق داشتم از هوسوک انتقام بگیرم ولی اون واقعا دیوونم شده بود
ناگهان مغزم به من تلنگری زد: بس کن...مگه خودت همینو نمیخواستی ات؟به فکر اون خیانتکار نباش...
اما حتی با تلنگر مغزم بازم فکرم مشغول هوسوک بود...یعنی الان داشت چیکار میکرد؟
پوزخندی زد و توی دلش گفت:معلومه دیگه.داره یه هرزه و به فاک میده...
آهی کشید و کتاب و روی پاهاش گذاشت...
ناگهان صدایی از فرد بغلی اش شنید:
بغل دستی ات: رومئو و ژولیت؟ کتاب قشنگیه...ولی چیزای قشنگ همیشه پایان خوشی ندارن...
ات نگاهش و به بغل دستیش داد: درسته...
بغل دستی ات لبخندی زد و حرف زد: من چوی بومگیو هستم...
ات: خوشبختم...من هم جانگ...نه ببخشید لی ات هستم...
بومگیو لبخند دیگه ای زد: خوشبختم...راستی تو چهره ات خیلی آشناست...فکر کنم قبلا دیدمت...بازیگر یا آیدل هستی؟
ات: نه من آدم معروفی نیستم...
بومگیو چیزی نگفت
ات: میتونم تی وی هواپیما رو روشن کنم؟
بومگیو: حتما...
ات تی وی هواپیما رو روشن کرد (پولداری و بخش خصوصی هواپیما گرفتن همینه دیگه)
شروع کرد به زیرو رو کردن شبکه ها ، تا اینکه تصمیم گرفت شبکه دیسپچ و بذاره...(یه خبرگذاری کره ای)
خبرنگار دیسپچ: طبق اطلاعاتی که به تازگی به دست ما رسیده جانگ هوسوک آیدل معروف قرار است از آیدل بودن برکناری کند...طبق شواهد او با همسر خود لی ات وارث خاندان لی مشکل دارد و احتمالا ار هم طلاق گرفته اند...
(عکس هوسوک و ات رو روی شبکه نشون دادن)
ات با تعجب نگاه کرد و نگاهی به بومگیو انداخت
بومگیو چیزی نگفت و خودشو سرگرم گوشی نشون داد)
هوسوک ویو
تقریبا هرچیزی که توی خونه بود و شکسته بودم...قاب عکس ها...تلویزیون...ظرف ها و وسایل شیشه ای...
دستام کاملا زخمی شده بود و خون ازشون فوران میکرد...همون موقع بود که دیگه متوجه چیزی نشدم...حتی متوجه یونگی که وارد خونه شد و به سرعت شروع کرد به زنگ زدن به اعضا و امبولانس نشدم...
بومگیو اسلاید دو
توی هواپیما نشسته بودم و داشتم کتابی و میخوندم ولی ذهنم درگیر بود...درگیر همه چی
من حق داشتم از هوسوک انتقام بگیرم ولی اون واقعا دیوونم شده بود
ناگهان مغزم به من تلنگری زد: بس کن...مگه خودت همینو نمیخواستی ات؟به فکر اون خیانتکار نباش...
اما حتی با تلنگر مغزم بازم فکرم مشغول هوسوک بود...یعنی الان داشت چیکار میکرد؟
پوزخندی زد و توی دلش گفت:معلومه دیگه.داره یه هرزه و به فاک میده...
آهی کشید و کتاب و روی پاهاش گذاشت...
ناگهان صدایی از فرد بغلی اش شنید:
بغل دستی ات: رومئو و ژولیت؟ کتاب قشنگیه...ولی چیزای قشنگ همیشه پایان خوشی ندارن...
ات نگاهش و به بغل دستیش داد: درسته...
بغل دستی ات لبخندی زد و حرف زد: من چوی بومگیو هستم...
ات: خوشبختم...من هم جانگ...نه ببخشید لی ات هستم...
بومگیو لبخند دیگه ای زد: خوشبختم...راستی تو چهره ات خیلی آشناست...فکر کنم قبلا دیدمت...بازیگر یا آیدل هستی؟
ات: نه من آدم معروفی نیستم...
بومگیو چیزی نگفت
ات: میتونم تی وی هواپیما رو روشن کنم؟
بومگیو: حتما...
ات تی وی هواپیما رو روشن کرد (پولداری و بخش خصوصی هواپیما گرفتن همینه دیگه)
شروع کرد به زیرو رو کردن شبکه ها ، تا اینکه تصمیم گرفت شبکه دیسپچ و بذاره...(یه خبرگذاری کره ای)
خبرنگار دیسپچ: طبق اطلاعاتی که به تازگی به دست ما رسیده جانگ هوسوک آیدل معروف قرار است از آیدل بودن برکناری کند...طبق شواهد او با همسر خود لی ات وارث خاندان لی مشکل دارد و احتمالا ار هم طلاق گرفته اند...
(عکس هوسوک و ات رو روی شبکه نشون دادن)
ات با تعجب نگاه کرد و نگاهی به بومگیو انداخت
بومگیو چیزی نگفت و خودشو سرگرم گوشی نشون داد)
هوسوک ویو
تقریبا هرچیزی که توی خونه بود و شکسته بودم...قاب عکس ها...تلویزیون...ظرف ها و وسایل شیشه ای...
دستام کاملا زخمی شده بود و خون ازشون فوران میکرد...همون موقع بود که دیگه متوجه چیزی نشدم...حتی متوجه یونگی که وارد خونه شد و به سرعت شروع کرد به زنگ زدن به اعضا و امبولانس نشدم...
بومگیو اسلاید دو
۱.۸k
۲۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.