-پارت سه قمارباز شرایط برای پارت بعد: ۵لایک ۵کامنت
اریک با لبخندی که انگار از جمله پسر راضی شده بود بهش نگاهی انداخت.
وقتی یه عمارت رسیدن اریک و لوکاس با دوتا بادیگارد وارد عمارت شدن اریک رو به پسر گفت:بیا اتاقتو بهت نشون بدم.
اریک که جوابی از پسر نشنید گفت:بلند نیستی حرف بزنی؟
لوکاس گفت:ببخشید.
اریک گفت:ببخشید؟؟؟!!!
لوکاس با ترس جواب داد:ببخشید ارباب.
اریک هم گفت آفرین و به سمت اتاقش رفتن.
(از اینجا به بعد داستان اریک با -و لوکاس با+نشون داده میشن)
لوکاس دهنش باز مونده بود این اتاق برای یه نفر زیادی بزرگ بود.
-گوش کن فقط یکبار میگم.اینجا یه سری قوانینی داره که اگه زیر پا بزاریشون بعد شکنجه میشی.قانون یک:بدون اجازه من از اتاقت بیرون نمیای.دو:چیزی ازت جز چشم بفهمم تنبیهی.سه:تو دیگه همه چیزت متعلق به منه بدون اجازه ی من حق هیچ کاری رو نداری.
لبخندی ترسناک زد و ادامه داد:بقیه قانونا برای بعدا پسر کوچولو.
پسرک با ترس نگاه کرد و گفت:تا کی اینجام؟
-تا همیشه:)))!
لوکاس که از ترس خشک شده بود اروم گفت:
-ت.. تا... همیشه؟
+تا همیشه(:
بعد حرف اریک از اتاق رفت بیرون
لوکاس که واقعا خشکش زده بود یکم خودشو حرکت داد و روی تخت دراز کشید و پتورو روی خودش کشیدو خوابید...
ویو اریک
بعد مکالمه با لوکاس سمت اتاقم رفتم و سریع تا وارد اتاق شدم رفتم حموم چند مین گذشت که من اومدم بیرون لباسامو پوشیدم و موهامو خشک کردم بعد اون رفتم سمت اتاق لوکاس که ببینم چیکار میکنه وقتی وارد اتاق شدم با چهره ی غرق در خواب لوکاس مواجه شدم
توی خوابم زیبا کیوت بود لبخندی زدم و متوجه شدم داره کم کم بیدار میشه
ویو لوکاس
خواب بودم که کم کم متوجه کسی شدم که انگار توی اتاقه چشمامو با کردم که با ارباب مواجه شدم سریع بلند شدم و روی تخت نشستم سرمو پایین انداختم.......
وقتی یه عمارت رسیدن اریک و لوکاس با دوتا بادیگارد وارد عمارت شدن اریک رو به پسر گفت:بیا اتاقتو بهت نشون بدم.
اریک که جوابی از پسر نشنید گفت:بلند نیستی حرف بزنی؟
لوکاس گفت:ببخشید.
اریک گفت:ببخشید؟؟؟!!!
لوکاس با ترس جواب داد:ببخشید ارباب.
اریک هم گفت آفرین و به سمت اتاقش رفتن.
(از اینجا به بعد داستان اریک با -و لوکاس با+نشون داده میشن)
لوکاس دهنش باز مونده بود این اتاق برای یه نفر زیادی بزرگ بود.
-گوش کن فقط یکبار میگم.اینجا یه سری قوانینی داره که اگه زیر پا بزاریشون بعد شکنجه میشی.قانون یک:بدون اجازه من از اتاقت بیرون نمیای.دو:چیزی ازت جز چشم بفهمم تنبیهی.سه:تو دیگه همه چیزت متعلق به منه بدون اجازه ی من حق هیچ کاری رو نداری.
لبخندی ترسناک زد و ادامه داد:بقیه قانونا برای بعدا پسر کوچولو.
پسرک با ترس نگاه کرد و گفت:تا کی اینجام؟
-تا همیشه:)))!
لوکاس که از ترس خشک شده بود اروم گفت:
-ت.. تا... همیشه؟
+تا همیشه(:
بعد حرف اریک از اتاق رفت بیرون
لوکاس که واقعا خشکش زده بود یکم خودشو حرکت داد و روی تخت دراز کشید و پتورو روی خودش کشیدو خوابید...
ویو اریک
بعد مکالمه با لوکاس سمت اتاقم رفتم و سریع تا وارد اتاق شدم رفتم حموم چند مین گذشت که من اومدم بیرون لباسامو پوشیدم و موهامو خشک کردم بعد اون رفتم سمت اتاق لوکاس که ببینم چیکار میکنه وقتی وارد اتاق شدم با چهره ی غرق در خواب لوکاس مواجه شدم
توی خوابم زیبا کیوت بود لبخندی زدم و متوجه شدم داره کم کم بیدار میشه
ویو لوکاس
خواب بودم که کم کم متوجه کسی شدم که انگار توی اتاقه چشمامو با کردم که با ارباب مواجه شدم سریع بلند شدم و روی تخت نشستم سرمو پایین انداختم.......
۱.۶k
۲۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.