مافیا گرل وحشی🖤
مافیا گرل وحشی🖤
ا/ت: بالاخره مدرسه تموم شد وسط راه گوشیمزنگخورد داشتم پیاده میرفتم خونه
الو نازیکجایی تو؟؟
نازنین: ا/ت هق هققق کمککک هق هق بابام میخواد به زور منو به جورج (پسر عمه ا/ت میشه)بده تا باهاش ازدواج کنم کمکمم کنن از صبح توی اتاق زندانی هستمم خواهرم نازگلگوشیم رو اورد کمکم کنن هق هق
جیغغغ نههه گوشیم رو نگیررر ولمکننن
ا/ت: الووو نازنیننن الوووو ای خدا چیکار کنم اون جورج بی پدر رو گردن میزنممممباید برم شروع کردم بی دوییدن که ماشینی جلوی پام ایستاد دیدم کوک و جیمین شوگا و تهیونگن
کوک: برسونمت
ا/ت: بی مقدمه پریدم توی ماشینن جئووون برو سمت این خونه بروووووو
کوک: چرا باید به دشمنم کمک کنم؟؟
خواست پیاده بشه ک دستش رو گرفتم بشین بشین کجا ببرمت؟؟
ا/ت: داشتم از استرس میمردممم رسیدم داد زدم بیاین کمک ک پیاده شدن رفتیم سمت در پسرا همتون بامن پاتون رو به در مبزنید یک دو سه هر پنج تا زدیم ک در باز شد نازنین رو دیدم ک جورج داره میزنتش و باباش داره با لذت نگاه میکنه
اگه یک بار دیگه دستت بهش بخوره خونت رو میریزم بعد سه سال بالاخره اومدم به این طویله همه با تعجبنگام میکردن پوزخند زدم به به سلام بر ضعیفه های اینجا خوبجورج داشتی چیکار میکردی ادامه بده بزن دیگه
پدرم اومد سمتم چون با چهارتا پسر اومده بودم کمربندش رو در اورد و بی هوا زد به کمرم ک از اون دو سه تا پله پرت شدم پایین اومد بالای سرم حالا
پدرا/ت: حالا هرزگی میکنیییی؟؟؟ با چاهارتا پسر هستییی؟؟ خونت رو میریزم
ا/ت: مامانم اومد به دست و پای پدرم ک بابام مادرم رو با لگد پرت کرد که خورد توی دیوار دیگه نکشیدم دوباره اومد بزنه ضربش رو با دستم گرفتم ک خون دستم زد بیرون
نچ نچ اشتباه بزرگی آقای پارک نباید میزدییی کمربند رو کشیدم ک پرت شد روی زمین
توی دنیا فقط دو چیزمهمه اولی مادر دومی غذا با پا زدم توی کمرش خواست پاشه ک با پا زدم توی شکمش ک پرت شد اون سمت مرتیکه پیری میخواد حریف من بشه از اون سمت دوتا پسر عمو هام اومدن هر دوتا رو زدم ک دیدم جورج داره نازنین رو میبره نزدیک در بودن ک کلتم رو در اوردن و به مغزش شلیک کردم پسرا داشتن با تعجب نگام میکردن
کلت رو اوردم پایین و پوزخند زدم ای بابا ی گلولم حروم شد برگشتم دیدم دارن با تعجبنگام میکنن همه حتی نازنین با اینکه میدونست مافیا هستم مادرمم میدونست ولی بقیه نه
هههه( خنده بلند) چیه به ما میگفتین ضعیفه نه؟؟ دیدی از شما هم قوی تر هستیم تفنگم رو گرفتم سمت پدر نازنین میخوای نفر بعدیتو باشی؟؟ دیدم لال شده و میخواد حرف بزنه نمیتونه
نازنین برو وسایلت رو جمع کن میریم خونه من رفتم طبقه بالا به نازنین کمک کردم
پارت سوم🖤👸🏻
ا/ت: بالاخره مدرسه تموم شد وسط راه گوشیمزنگخورد داشتم پیاده میرفتم خونه
الو نازیکجایی تو؟؟
نازنین: ا/ت هق هققق کمککک هق هق بابام میخواد به زور منو به جورج (پسر عمه ا/ت میشه)بده تا باهاش ازدواج کنم کمکمم کنن از صبح توی اتاق زندانی هستمم خواهرم نازگلگوشیم رو اورد کمکم کنن هق هق
جیغغغ نههه گوشیم رو نگیررر ولمکننن
ا/ت: الووو نازنیننن الوووو ای خدا چیکار کنم اون جورج بی پدر رو گردن میزنممممباید برم شروع کردم بی دوییدن که ماشینی جلوی پام ایستاد دیدم کوک و جیمین شوگا و تهیونگن
کوک: برسونمت
ا/ت: بی مقدمه پریدم توی ماشینن جئووون برو سمت این خونه بروووووو
کوک: چرا باید به دشمنم کمک کنم؟؟
خواست پیاده بشه ک دستش رو گرفتم بشین بشین کجا ببرمت؟؟
ا/ت: داشتم از استرس میمردممم رسیدم داد زدم بیاین کمک ک پیاده شدن رفتیم سمت در پسرا همتون بامن پاتون رو به در مبزنید یک دو سه هر پنج تا زدیم ک در باز شد نازنین رو دیدم ک جورج داره میزنتش و باباش داره با لذت نگاه میکنه
اگه یک بار دیگه دستت بهش بخوره خونت رو میریزم بعد سه سال بالاخره اومدم به این طویله همه با تعجبنگام میکردن پوزخند زدم به به سلام بر ضعیفه های اینجا خوبجورج داشتی چیکار میکردی ادامه بده بزن دیگه
پدرم اومد سمتم چون با چهارتا پسر اومده بودم کمربندش رو در اورد و بی هوا زد به کمرم ک از اون دو سه تا پله پرت شدم پایین اومد بالای سرم حالا
پدرا/ت: حالا هرزگی میکنیییی؟؟؟ با چاهارتا پسر هستییی؟؟ خونت رو میریزم
ا/ت: مامانم اومد به دست و پای پدرم ک بابام مادرم رو با لگد پرت کرد که خورد توی دیوار دیگه نکشیدم دوباره اومد بزنه ضربش رو با دستم گرفتم ک خون دستم زد بیرون
نچ نچ اشتباه بزرگی آقای پارک نباید میزدییی کمربند رو کشیدم ک پرت شد روی زمین
توی دنیا فقط دو چیزمهمه اولی مادر دومی غذا با پا زدم توی کمرش خواست پاشه ک با پا زدم توی شکمش ک پرت شد اون سمت مرتیکه پیری میخواد حریف من بشه از اون سمت دوتا پسر عمو هام اومدن هر دوتا رو زدم ک دیدم جورج داره نازنین رو میبره نزدیک در بودن ک کلتم رو در اوردن و به مغزش شلیک کردم پسرا داشتن با تعجب نگام میکردن
کلت رو اوردم پایین و پوزخند زدم ای بابا ی گلولم حروم شد برگشتم دیدم دارن با تعجبنگام میکنن همه حتی نازنین با اینکه میدونست مافیا هستم مادرمم میدونست ولی بقیه نه
هههه( خنده بلند) چیه به ما میگفتین ضعیفه نه؟؟ دیدی از شما هم قوی تر هستیم تفنگم رو گرفتم سمت پدر نازنین میخوای نفر بعدیتو باشی؟؟ دیدم لال شده و میخواد حرف بزنه نمیتونه
نازنین برو وسایلت رو جمع کن میریم خونه من رفتم طبقه بالا به نازنین کمک کردم
پارت سوم🖤👸🏻
۱۴.۴k
۱۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.