ازدواج اجباری: پارت17
یونا ویو: بعد از 1ساعت جونگکوک اومد دست پام رو باز کرد و خاست بره که
یونا: لطفا بهم لباس بده
جونگکوک: نمیشه اینجوری خوشگل تری
یونا: لعنت بهت*اروم*
رفت. من و توی اتاق نیمه تاریک بدون هیچ پنجره ای تنها گذاشت اونجا یه تخت بود و کلی وسایل شکنجه. جی کی کسی بود که به س. ا. ب و د. ا. م علاقه ی زیادی داشت هیچ راهی واسه فرار نبود پس همونجا منتظر موندم که یا میمردم یا ته میومد نجاتم مداد روی تخت نشستم و به ته فکر میکردم که جونگکوک دوباره اومد
ج. ک: من تورو دوست دارم پس قرار نیست اینجا بزارم بمونی میریم خونه من همونجا هم کارام رو باهات انجام میدم . بیا اینارو بپوش
چند تا لباس سمتم پرت کرد و رفت(اسلاید دو)(به دلیل گشادی من جونگکوک میشه ج. ک)
پوشیدم و دوباره منتظر موندم
ج. ک: خوبه بیا بریم
دستم رو گرفت منو برد سمت ماشین و حرکت کرد
تهیونگ ویو:
تمام شهر و شهر های اطراف رو گشتم داشتم توی خیابون میچرخیدم که چشمم خورد به یه ماشین و کسی که توش بود ج. ک و یونا بود. با تمام سرعت رفتم سمتشون از شون جلو زدم و جلوش وایسادم چند تا ماشین دیگه هم دور تا دور ماشین ج. ک وایسادن. ج. ک قبلا از ماشین پیاده شده بود بخاطر همین من سریع از ماشین پیاده شدم اول یه تیر به پای ج. ک زدم و بعد رفتم سمت یونا. یونا در ماشین رو باز کرد و پرید بغلم برای 5دقیقه تو همین حالت موندیم و بعد ازش جدا شدم و رفتم سمت ج. ک بلندش کردم سوار یکی از ماشین ها کردم و خودم و یونا سوار ماشین من شدیم بعد رفتیم سمت خونه. وقتی رسیدیم خونه یونا دست منو گرفت برد روی تخت و با تمام قدرتش بغلم کرد
ته: داری خفمم میکنی*🤣*
یونا: باید خفت کنم چرا منو تنها گذاشتی*🤣*
ته ببخشید
ازم جدا شد نگام کردم بعد از چند ثانیه من رو بوسید از تعجب مونده بودم بعد خودم همراهیش کردم و بعد همونجا خوابیدیم
پارت بعد پارت اخره
یونا: لطفا بهم لباس بده
جونگکوک: نمیشه اینجوری خوشگل تری
یونا: لعنت بهت*اروم*
رفت. من و توی اتاق نیمه تاریک بدون هیچ پنجره ای تنها گذاشت اونجا یه تخت بود و کلی وسایل شکنجه. جی کی کسی بود که به س. ا. ب و د. ا. م علاقه ی زیادی داشت هیچ راهی واسه فرار نبود پس همونجا منتظر موندم که یا میمردم یا ته میومد نجاتم مداد روی تخت نشستم و به ته فکر میکردم که جونگکوک دوباره اومد
ج. ک: من تورو دوست دارم پس قرار نیست اینجا بزارم بمونی میریم خونه من همونجا هم کارام رو باهات انجام میدم . بیا اینارو بپوش
چند تا لباس سمتم پرت کرد و رفت(اسلاید دو)(به دلیل گشادی من جونگکوک میشه ج. ک)
پوشیدم و دوباره منتظر موندم
ج. ک: خوبه بیا بریم
دستم رو گرفت منو برد سمت ماشین و حرکت کرد
تهیونگ ویو:
تمام شهر و شهر های اطراف رو گشتم داشتم توی خیابون میچرخیدم که چشمم خورد به یه ماشین و کسی که توش بود ج. ک و یونا بود. با تمام سرعت رفتم سمتشون از شون جلو زدم و جلوش وایسادم چند تا ماشین دیگه هم دور تا دور ماشین ج. ک وایسادن. ج. ک قبلا از ماشین پیاده شده بود بخاطر همین من سریع از ماشین پیاده شدم اول یه تیر به پای ج. ک زدم و بعد رفتم سمت یونا. یونا در ماشین رو باز کرد و پرید بغلم برای 5دقیقه تو همین حالت موندیم و بعد ازش جدا شدم و رفتم سمت ج. ک بلندش کردم سوار یکی از ماشین ها کردم و خودم و یونا سوار ماشین من شدیم بعد رفتیم سمت خونه. وقتی رسیدیم خونه یونا دست منو گرفت برد روی تخت و با تمام قدرتش بغلم کرد
ته: داری خفمم میکنی*🤣*
یونا: باید خفت کنم چرا منو تنها گذاشتی*🤣*
ته ببخشید
ازم جدا شد نگام کردم بعد از چند ثانیه من رو بوسید از تعجب مونده بودم بعد خودم همراهیش کردم و بعد همونجا خوابیدیم
پارت بعد پارت اخره
۷.۳k
۲۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.