پارت = ۶
یکم دیگه رفتیم و دیدم پسره وایساده ، ماهام وایسادیم .
نگاهی به دور و اطراف انداختم ، ته سالن بود و سمت راست یه چنتا پله ی مارپیچی به سمت طبقهی بالا بود.
بالای ورودی پله ها هم نوشته شده بود قسمت وی ای پی (البته دوستان به اینگلیسی باید نوشته شده باشه ولی این ترجمشه )
پسره برگشت سمتمون و گفت
# همینجا وایسین برمیگردم .
و از پله ها بالا رفت .
به اما نگاهی کردم انگار استرس داشت ، پاهاش میلرزید و ناخوناشو میجوید .
+اما نگران نباش چیزی نمیشه .
^باشه، چیزیم نیست .
با صدای اومدن کسی برگشتیم ، اون پسره سرد دوباره برگشت .
# نمیفهمم چرا باید دوتا بچه دبیرستانی رو دعوت کنه ، دنبالم بیاین .
+ما بچه دبیرستانی نیستیم !
# عه پس چی؟ کوچیکترین مثلا راهنمایی ؟
چپ چپ نگاش کردم ولی چیزی نگفتم نباید به خاطر حرف من برای اما مشکلی پیش میومد .
پله ها به دری میرسیدن ، پسره دستگیره درو کشید و مارو تو اتاق هل داد بعد خودش اومد تو .
# بفارما اینام مهمونات .
به جلومون نگاه کردم ، فکنم پارک بود ، قیافش خوب بود ولی بهش میخورد هول باشه (دوستان این فیکه لطفا به دل نگیرین ).
سمت راستش دوتا دختر و سمت چپش دوتا دختر دیگه نشسته بودن ، لباسشون خیلی باز بود .
÷خب نمیخواین صحبت کنیم .
+شما مارو دعوت کردین ،فکنم اول تو باید حرف بزنی .
÷من فقط اما رو دعوت کردم، نه کس دیگه ای رو .
+اگه تنها میومد که تا الان با صورت خونی تو راه خونش بود .
اما دستمو فشار داد که دیگه حرفی نزن .
بهش نگاه کردم که حرفشو بزنه ولی سرشو پایین انداخت . اما همیش همینطور بود اعتماد بنفسش خیلی پایین بود .
اهی کشیدم و برگه ای که تو دستم بود رو چرخونم و به سمت جلو راه افتادم تا به میز رسیدم ، برگه دو صاف روی میز گذاشتم و به سمت جلو هل دادم .
+ما برای این اومدیم ، باید کل قضیه رو بدونیم .
ادامه دارد..........
نگاهی به دور و اطراف انداختم ، ته سالن بود و سمت راست یه چنتا پله ی مارپیچی به سمت طبقهی بالا بود.
بالای ورودی پله ها هم نوشته شده بود قسمت وی ای پی (البته دوستان به اینگلیسی باید نوشته شده باشه ولی این ترجمشه )
پسره برگشت سمتمون و گفت
# همینجا وایسین برمیگردم .
و از پله ها بالا رفت .
به اما نگاهی کردم انگار استرس داشت ، پاهاش میلرزید و ناخوناشو میجوید .
+اما نگران نباش چیزی نمیشه .
^باشه، چیزیم نیست .
با صدای اومدن کسی برگشتیم ، اون پسره سرد دوباره برگشت .
# نمیفهمم چرا باید دوتا بچه دبیرستانی رو دعوت کنه ، دنبالم بیاین .
+ما بچه دبیرستانی نیستیم !
# عه پس چی؟ کوچیکترین مثلا راهنمایی ؟
چپ چپ نگاش کردم ولی چیزی نگفتم نباید به خاطر حرف من برای اما مشکلی پیش میومد .
پله ها به دری میرسیدن ، پسره دستگیره درو کشید و مارو تو اتاق هل داد بعد خودش اومد تو .
# بفارما اینام مهمونات .
به جلومون نگاه کردم ، فکنم پارک بود ، قیافش خوب بود ولی بهش میخورد هول باشه (دوستان این فیکه لطفا به دل نگیرین ).
سمت راستش دوتا دختر و سمت چپش دوتا دختر دیگه نشسته بودن ، لباسشون خیلی باز بود .
÷خب نمیخواین صحبت کنیم .
+شما مارو دعوت کردین ،فکنم اول تو باید حرف بزنی .
÷من فقط اما رو دعوت کردم، نه کس دیگه ای رو .
+اگه تنها میومد که تا الان با صورت خونی تو راه خونش بود .
اما دستمو فشار داد که دیگه حرفی نزن .
بهش نگاه کردم که حرفشو بزنه ولی سرشو پایین انداخت . اما همیش همینطور بود اعتماد بنفسش خیلی پایین بود .
اهی کشیدم و برگه ای که تو دستم بود رو چرخونم و به سمت جلو راه افتادم تا به میز رسیدم ، برگه دو صاف روی میز گذاشتم و به سمت جلو هل دادم .
+ما برای این اومدیم ، باید کل قضیه رو بدونیم .
ادامه دارد..........
۲.۲k
۰۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.