✞رمان انتقام✞ پارت 76
•انتقام•
دیانا: صدای هق هقم بلند شد که صدای بوق تو گوشم پیچید من نمیتونستم ارسلانو اینطوری ببینم:)!...همون موقع صدای ناله ارسلان از اتاق بلند شد که از شدت درد بود سریع خودمو جمع و جور کردم و دویدم سمت اتاق:)...
_ارسلان خوبی؟:)...
ارسلان: دیانا ی چیزی بهت میگم ولی نترس خب؟:)...
دیانا: جانم ارسلان درد داری؟:)...
ارسلان: دیانا نامردا به پهلوم چاقو زدن ولی عمیق نیس..
دیانا: چشام گشاد شد و سریع لباسشو دادم بالا مشغول وارسی شدم:)...نمیزارم همینطوری بمونه تقاص این کارشو پس میده..
چند قطره اشک از چشام چکید...
وارد بازی شدم که هیچ وقت فکرشو نمیکردم:)..
_درد داری؟:)..
ارسلان: دیانا احتمال داره عفونت کنه فقط الان با الکل زد عفونی کن و پانسمان کن خب قشنگم؟:)...
دیانا: گریمو با دستم پاک کردم و سرم و تکون دادم...
به پنبه الکل زدم و اروم گزاشتم رو زخم ارسلان معلوم بود
خیلی میسوزه صورتشو جمع کرد و ی قطره اشک از چشاش دور از چشم من اومد
نمیتونستم اینجوری ببینمش:)!.. اروم رفتم سمتشو لبام و گزاشتم رو لباش ارسلان جا خورده بود ی مک عمیقی زدم ک ازش جدا شدم...
_بت قول میدم الان تموم میشه تحمل کن باشه؟:)...
ارسلان: من که دیگ دردی حس نمیکنم:)!...
دیانا: بعد حرفش ی لبخند عمیقی زد که منم واسش پشت چشمی نازک کردم و بین اشکام لبخند محوی زدم وقتی پانسمان تموم شد رفتم سمت صورتش دستم و کشیدم زیر چشمش که کبود شده بود نامردا چی کار کرده بودن:)!..
ارسلان: نامردیش اونجایی بود که من با اونا کاری نداشتم ولی اونا چند نفری ریختن سرم:)!..
دیانا: درد داشت؟:)..
ارسلان: اونموقع انقد حالم بد بود که درد دیگه ای رو حس نکردم:)!...
دیانا: اروم سر ارسلان و گزاشتم رو پام و شروع کردم به نوازش کردن موهاش...
_ارسلان من از حرفام هیچ منظوری نداشتم اونموقع فقط یکم حالم...نتونستم حرفمو ادامه بدم:)!...
ارسلان: شاید راست میگی من هیچ وقت بهت دوست داشتنمو ثابت نکردم:)!...
دیانا: ارسلان شاید...
دیانا: صدای هق هقم بلند شد که صدای بوق تو گوشم پیچید من نمیتونستم ارسلانو اینطوری ببینم:)!...همون موقع صدای ناله ارسلان از اتاق بلند شد که از شدت درد بود سریع خودمو جمع و جور کردم و دویدم سمت اتاق:)...
_ارسلان خوبی؟:)...
ارسلان: دیانا ی چیزی بهت میگم ولی نترس خب؟:)...
دیانا: جانم ارسلان درد داری؟:)...
ارسلان: دیانا نامردا به پهلوم چاقو زدن ولی عمیق نیس..
دیانا: چشام گشاد شد و سریع لباسشو دادم بالا مشغول وارسی شدم:)...نمیزارم همینطوری بمونه تقاص این کارشو پس میده..
چند قطره اشک از چشام چکید...
وارد بازی شدم که هیچ وقت فکرشو نمیکردم:)..
_درد داری؟:)..
ارسلان: دیانا احتمال داره عفونت کنه فقط الان با الکل زد عفونی کن و پانسمان کن خب قشنگم؟:)...
دیانا: گریمو با دستم پاک کردم و سرم و تکون دادم...
به پنبه الکل زدم و اروم گزاشتم رو زخم ارسلان معلوم بود
خیلی میسوزه صورتشو جمع کرد و ی قطره اشک از چشاش دور از چشم من اومد
نمیتونستم اینجوری ببینمش:)!.. اروم رفتم سمتشو لبام و گزاشتم رو لباش ارسلان جا خورده بود ی مک عمیقی زدم ک ازش جدا شدم...
_بت قول میدم الان تموم میشه تحمل کن باشه؟:)...
ارسلان: من که دیگ دردی حس نمیکنم:)!...
دیانا: بعد حرفش ی لبخند عمیقی زد که منم واسش پشت چشمی نازک کردم و بین اشکام لبخند محوی زدم وقتی پانسمان تموم شد رفتم سمت صورتش دستم و کشیدم زیر چشمش که کبود شده بود نامردا چی کار کرده بودن:)!..
ارسلان: نامردیش اونجایی بود که من با اونا کاری نداشتم ولی اونا چند نفری ریختن سرم:)!..
دیانا: درد داشت؟:)..
ارسلان: اونموقع انقد حالم بد بود که درد دیگه ای رو حس نکردم:)!...
دیانا: اروم سر ارسلان و گزاشتم رو پام و شروع کردم به نوازش کردن موهاش...
_ارسلان من از حرفام هیچ منظوری نداشتم اونموقع فقط یکم حالم...نتونستم حرفمو ادامه بدم:)!...
ارسلان: شاید راست میگی من هیچ وقت بهت دوست داشتنمو ثابت نکردم:)!...
دیانا: ارسلان شاید...
۱۸.۸k
۱۵ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.