دختری از جنس جاسوس(پارت5)
فرداش دمتریوس احمق همه چیز رو به دامیان گفت و چیزی نمونده بوده دامیان تبدیل به یه سگ بشه چون داشت منو میخورد
تا فرداش جولیا تو بهشت بود من و دامیان سر اون خیلی با هم مشکل داشتیم اما بکی کل داستان اون لحظه من و دامیان میخواستیم بکی رو پاره کنیم
بکی:بچه ها در عوض بریم خرید چون امروز تعطیلیم همه قبول کردن
امروز جولیا تو جهنم زندگی میکرد
رفتیم بکی و دمتریوس لباس و کفش خریدن ولی من و دامیان نه استعدادی نداشتیم بالاخره به یه جا رسیدیم که یه دامن سیاه و یه کت و شلوار سیاه سفید داشت من و دامیان هم اون ها رو خریدیم
بعد رفتیم کفش فروشی دامیان یه کفش ساده مشکی خرید ولی من یه کفش سیاه نگین دار خریدم
بعد از خرید رفتیم شهربازی اخرش من و بکی خوابمون برد پس دامیان من بغل کرد و دمتریوس بکی رو اخرش رفتیم خوابگاه
و فردا روز جشن…
تا فرداش جولیا تو بهشت بود من و دامیان سر اون خیلی با هم مشکل داشتیم اما بکی کل داستان اون لحظه من و دامیان میخواستیم بکی رو پاره کنیم
بکی:بچه ها در عوض بریم خرید چون امروز تعطیلیم همه قبول کردن
امروز جولیا تو جهنم زندگی میکرد
رفتیم بکی و دمتریوس لباس و کفش خریدن ولی من و دامیان نه استعدادی نداشتیم بالاخره به یه جا رسیدیم که یه دامن سیاه و یه کت و شلوار سیاه سفید داشت من و دامیان هم اون ها رو خریدیم
بعد رفتیم کفش فروشی دامیان یه کفش ساده مشکی خرید ولی من یه کفش سیاه نگین دار خریدم
بعد از خرید رفتیم شهربازی اخرش من و بکی خوابمون برد پس دامیان من بغل کرد و دمتریوس بکی رو اخرش رفتیم خوابگاه
و فردا روز جشن…
۲.۹k
۰۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.