P3توهم
پارت 3
توهم
---------------------
+این چند روزه خیلی بهتر بودم...دیگه زیاد چیزی ندیدم ...فکر کنم دارم خوب میشم جونگ کوک....باورت میشه؟هی....حواست کجاست...؟
ا/ت ضربه ای ب بازوی جونگ کوک زد و از توی هپروت کشیدش بیرون....
+سه ساعته دارم حرف میزنم....
جونگکوک از شدت ضربه ی ا/ت از جا پرید و اروم بازوشو ماساژ داد ...
_داشتم گوش میدادم ب حرفت چرا میزنی؟
ا/ت بعد مدت ها از ته دلش خندید و خنده ی قشنگش باعث شد و کوک هم لبخند عمیقی بزنه ...
+داشتم فکر میکردم وقتی خوب شدم باهم بریم مسافرت...
هنوز جملش تموم نشده بود ک لبخند کوک از روی لبش پرید ..
ا/ت خوب میدونست دلیلش چی بود ...جونگ کوک فکر میکرد ک دلیل توهم های ا/ت خودشه...ب خاطر تصادفی ک حتی اون هم مقصرش نبود ...
_ا/ت....تو خوب نمیشی....یعنی هنوز نشدی....
ا/ت ک از حرفای کوک سر در نمیاورد اخم کرد...
+یعنی چی ؟...تقریبا یه هفته شده و توی این یه هفته من حتی یه توهم هم ندیدم ...همه چی واقعی بود ...خودم ...تو...خونه امون....
_نه ا/ت ....متاسفم ولی تو باید درمان شی...
ا/ت دیگه چیزی نگفت و سرشو پایین انداخت ...حرفای کوک ناراحتش کرده بود و جوری صحبت میکرد ک انگار اینده ی جدا از همی دارن
+چرا اینجوری میگی؟ یجوری صحبت میکنی انگار قرار نیست اینده ای با هم داشته باشیم...انگار قراره راهمون جدا بشه...
جونگ کوک نمیتونست ب چشمای ا/ت نگاه کنه برای همین ا/ت دستاشو روی صورتش گذاشت و ب سمت خودش برگردوندش ..
+منو نگاه کن جونگ کوکی....من یه باری روی دوشتم؟من مزاحمتم؟
جونگ کوک دستشو روی دست ا/ت گذاشت...
_اینطوری نگو ا/ت
+چرا نگم؟من چون مریضم دارم اذیتت میکنم؟اگ اینطوریه بگو بهم...من نمیخوام اذیتت کنم کوک...اگ بهم بگی میرم...
_ا/ت گفتم بس کن ...تو هیچ مزاحمتی برای من نداری....من فقط میخوام خوب شی ...نمیخوام دیگه چیزایی رو ببینی ک اذیتت میکنن..
ا/ت ک اشک تو چشماش جمع شده بود دستشو برداشت
+منم دوست دارم خوب شم جونگکوکی...خیلی دوست دارم کامل خوب شم...باور کن خسته شدم...
قلب جونگ کوک برای بار هزارم توی این مدت با شنیدن حرفای ا/ت فشرده شد...اون باید هنوزم مراقبش میبود...ولی مثل اینکه اینبار باید از زندگیش برای همیشه بره تا ادمای درستی ازش مراقبت کنن...ادمایی ک همیشه پیشش باشن...
_قول میدم ....قول میدم خوب میشی.....و بعدش با هم ایدنمون رو میسازیم...
جونگ کوک همونطور ک زیرلب زمزمه میکرد دستشو پشتش برد تا ا/ت نبینه ک انگشتاشو توی م قفل کرده(توی ی سری فرهنگ ها مردم برای اینکه مجبور نشن ب قولشون عمل انشگت اشاره و وسطشون رو ضربدری روی هم میزارن)
_قول میدم بهت
جونگ کوکی؟؟؟ چی شده ک میخوای زیر قولت بزنی؟حدس میزنین چی بشه؟
توهم
---------------------
+این چند روزه خیلی بهتر بودم...دیگه زیاد چیزی ندیدم ...فکر کنم دارم خوب میشم جونگ کوک....باورت میشه؟هی....حواست کجاست...؟
ا/ت ضربه ای ب بازوی جونگ کوک زد و از توی هپروت کشیدش بیرون....
+سه ساعته دارم حرف میزنم....
جونگکوک از شدت ضربه ی ا/ت از جا پرید و اروم بازوشو ماساژ داد ...
_داشتم گوش میدادم ب حرفت چرا میزنی؟
ا/ت بعد مدت ها از ته دلش خندید و خنده ی قشنگش باعث شد و کوک هم لبخند عمیقی بزنه ...
+داشتم فکر میکردم وقتی خوب شدم باهم بریم مسافرت...
هنوز جملش تموم نشده بود ک لبخند کوک از روی لبش پرید ..
ا/ت خوب میدونست دلیلش چی بود ...جونگ کوک فکر میکرد ک دلیل توهم های ا/ت خودشه...ب خاطر تصادفی ک حتی اون هم مقصرش نبود ...
_ا/ت....تو خوب نمیشی....یعنی هنوز نشدی....
ا/ت ک از حرفای کوک سر در نمیاورد اخم کرد...
+یعنی چی ؟...تقریبا یه هفته شده و توی این یه هفته من حتی یه توهم هم ندیدم ...همه چی واقعی بود ...خودم ...تو...خونه امون....
_نه ا/ت ....متاسفم ولی تو باید درمان شی...
ا/ت دیگه چیزی نگفت و سرشو پایین انداخت ...حرفای کوک ناراحتش کرده بود و جوری صحبت میکرد ک انگار اینده ی جدا از همی دارن
+چرا اینجوری میگی؟ یجوری صحبت میکنی انگار قرار نیست اینده ای با هم داشته باشیم...انگار قراره راهمون جدا بشه...
جونگ کوک نمیتونست ب چشمای ا/ت نگاه کنه برای همین ا/ت دستاشو روی صورتش گذاشت و ب سمت خودش برگردوندش ..
+منو نگاه کن جونگ کوکی....من یه باری روی دوشتم؟من مزاحمتم؟
جونگ کوک دستشو روی دست ا/ت گذاشت...
_اینطوری نگو ا/ت
+چرا نگم؟من چون مریضم دارم اذیتت میکنم؟اگ اینطوریه بگو بهم...من نمیخوام اذیتت کنم کوک...اگ بهم بگی میرم...
_ا/ت گفتم بس کن ...تو هیچ مزاحمتی برای من نداری....من فقط میخوام خوب شی ...نمیخوام دیگه چیزایی رو ببینی ک اذیتت میکنن..
ا/ت ک اشک تو چشماش جمع شده بود دستشو برداشت
+منم دوست دارم خوب شم جونگکوکی...خیلی دوست دارم کامل خوب شم...باور کن خسته شدم...
قلب جونگ کوک برای بار هزارم توی این مدت با شنیدن حرفای ا/ت فشرده شد...اون باید هنوزم مراقبش میبود...ولی مثل اینکه اینبار باید از زندگیش برای همیشه بره تا ادمای درستی ازش مراقبت کنن...ادمایی ک همیشه پیشش باشن...
_قول میدم ....قول میدم خوب میشی.....و بعدش با هم ایدنمون رو میسازیم...
جونگ کوک همونطور ک زیرلب زمزمه میکرد دستشو پشتش برد تا ا/ت نبینه ک انگشتاشو توی م قفل کرده(توی ی سری فرهنگ ها مردم برای اینکه مجبور نشن ب قولشون عمل انشگت اشاره و وسطشون رو ضربدری روی هم میزارن)
_قول میدم بهت
جونگ کوکی؟؟؟ چی شده ک میخوای زیر قولت بزنی؟حدس میزنین چی بشه؟
۲۹.۸k
۰۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.