شهزاده
پارت پنجم ( لطفاً گذارشم نکنید)
از زبان راوی: دو روزی گذشت دازای هی در تلاش بود تا چویا رو برگردونه امروز چویا داشت می رفت دنبال کار که دازای جلوش ظاهر شد
+چی میخوای
- چویا به حرفام گوش کن کجا داری میری ؟
+ به تو ربطی نداره
- چرا به من ربط داره وایستا....(با داد) بهت میگم کجا میری
یهو آروم شد و رفت سمت چویا
+ تو هنوز عوض نشدی
- چویا قشنگم چویا عزیزم آروم باش
دستش رو گرفت که یهو چویا خودش رو کشید کنار
+ به من دست نزن
- چویا وایستا ببخشید
+ یه بار بهت گفتم ولم کن
- چویاااا
داشت میرفت سمت ماشین که دازای گرفتش و کشیدش تو بغلش چویا عصبی بود ولی آروم شد دلش برای همچنین آغوشی تنگ شده بود
- بیا بریم یه جای دیگه
چویا رو برد تو ماشینش و بغلش کرد چویا خیلی خیلی خسته بود شروع کرد به گریه کردن یکم گذشت اشکاش رو پاک کرد دیگه آروم شده بود
+ لعنت بهت
- آروم باش عزیزم حالت بهتره
+ آره چون تو میدونی حالم چطوری خوب میشه
دازای صورت چویا رو گرفت و بوسه ای به لباش زد
- هنوز دوستم داری
+ آره خیلی دوست دارم ....اما تو هنوز کار داری
- چه کاری
+ باید از آتسوشی هم معذرت خواهی کنی
- درسته....به نظرت منو میبخشه
+ اون هنوزم راجب تو و آکو با احترام صحبت می کنه میبخشدت
یهو گوشی چویا زنگ خورد گوشی رو جواب داد
+ بله ....من دوستشم......چی.... کدوم بیمارستان....بله الان میام
با ترس به دازای نگاه کرد
- چی شده
+ زنگ زدن گفتن آتسوشی تو بیمارستانه خودکشی کرده
- چی... بیا بریم
سریع رفت ماشین رو روشن کرد و رفتن به طرف بیمارستان...
از زبان راوی: دو روزی گذشت دازای هی در تلاش بود تا چویا رو برگردونه امروز چویا داشت می رفت دنبال کار که دازای جلوش ظاهر شد
+چی میخوای
- چویا به حرفام گوش کن کجا داری میری ؟
+ به تو ربطی نداره
- چرا به من ربط داره وایستا....(با داد) بهت میگم کجا میری
یهو آروم شد و رفت سمت چویا
+ تو هنوز عوض نشدی
- چویا قشنگم چویا عزیزم آروم باش
دستش رو گرفت که یهو چویا خودش رو کشید کنار
+ به من دست نزن
- چویا وایستا ببخشید
+ یه بار بهت گفتم ولم کن
- چویاااا
داشت میرفت سمت ماشین که دازای گرفتش و کشیدش تو بغلش چویا عصبی بود ولی آروم شد دلش برای همچنین آغوشی تنگ شده بود
- بیا بریم یه جای دیگه
چویا رو برد تو ماشینش و بغلش کرد چویا خیلی خیلی خسته بود شروع کرد به گریه کردن یکم گذشت اشکاش رو پاک کرد دیگه آروم شده بود
+ لعنت بهت
- آروم باش عزیزم حالت بهتره
+ آره چون تو میدونی حالم چطوری خوب میشه
دازای صورت چویا رو گرفت و بوسه ای به لباش زد
- هنوز دوستم داری
+ آره خیلی دوست دارم ....اما تو هنوز کار داری
- چه کاری
+ باید از آتسوشی هم معذرت خواهی کنی
- درسته....به نظرت منو میبخشه
+ اون هنوزم راجب تو و آکو با احترام صحبت می کنه میبخشدت
یهو گوشی چویا زنگ خورد گوشی رو جواب داد
+ بله ....من دوستشم......چی.... کدوم بیمارستان....بله الان میام
با ترس به دازای نگاه کرد
- چی شده
+ زنگ زدن گفتن آتسوشی تو بیمارستانه خودکشی کرده
- چی... بیا بریم
سریع رفت ماشین رو روشن کرد و رفتن به طرف بیمارستان...
۵.۲k
۲۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.