𝐛𝐚𝐝 𝐛𝐨𝐲 p5
تا اسم الکس رو برد سریع نگاهم رو دادم به دانش آموزا تا ببینم کیه و از شانس زیبای من همون پسره تو هواپیما بود خدایا من چقدر بدبختم البته در اوج بدبختی خوشبخت هم هستم
معلم: خوب حالا امروز مدرسه زودتر تعطیل میشه تا برای پروژه وقت بیشتری داشته باشید
همه: آخ جونننننن
رفتیم بیرون
کوک: حالا پروژه رو خونه کی درست کنیم
الکس: نمیدونم
کوک: خونه ما چطوره؟
الکس: خوبه
کوک: نظر تو چیه ات؟
ات: عاااا.......خوبه خوبه
الکس: عه خانم کوچولو حواست کجاست؟
ات: میزنم صدا گاو بدی پدربزرگ
الکس: بی تربیت
کوک: شما همدیگرو میشناسید؟
الکس: آره تو هواپیما دیدمش
ات: پسر خوبی هستی ولی یکم رو مخی
کوک ویو:
یکم احساس بدی بهم دست داد وقتی دیدم اینقدر باهم صمیمی هستن ولی شاید ات الکس رو دوست داره
فا*کککک جونگکوک اصلا به تو چه که این دختره کی رو دوست دارهههه
کوک: باشه پس ساعت ۸ بیاید خونه ما
الکس: اوکی
ات: باشه
ات ویو:
رفتم خونه دویدم تو اتاقم خودمو پرت کردم رو تخت واییییی قراره با دوتا از جذاب ترین آدم های دنیا امشب رو پروژه کار کنیم سرم رو کردم تو بالشت و جیغ زدم
*پرش زمانی به ساعت ۸*
رسیدم خونه جونگکوک چه بزرگه ده برابر خونه ماست
بادیگارد: شما کی هستین
ات: همکلاسی جونگکوک برای پروژه مدرسه اومدم
بادیگارد: آها بفرمایید داخل
رفتم دنبالش که جلو یه دره مشکی و طلایی وایساد به من گفت که برم عقب تر
بادیگارد: ارباب
کوک: بله
بادیگارد: یه دختری اومده میگه همکلاسی شماست
کوک: اوکی بهش بگو بیاد داخل
بادیگارد: چشم
بادیگارد: ارباب گفتن برید داخل
ات: باشه ممنون
رفتم جلو در. باز اون استرس کوفتی رو داشتم خواستم در رو باز کنم که در باز شد و....
__________________________________
لایک کنید:')
معلم: خوب حالا امروز مدرسه زودتر تعطیل میشه تا برای پروژه وقت بیشتری داشته باشید
همه: آخ جونننننن
رفتیم بیرون
کوک: حالا پروژه رو خونه کی درست کنیم
الکس: نمیدونم
کوک: خونه ما چطوره؟
الکس: خوبه
کوک: نظر تو چیه ات؟
ات: عاااا.......خوبه خوبه
الکس: عه خانم کوچولو حواست کجاست؟
ات: میزنم صدا گاو بدی پدربزرگ
الکس: بی تربیت
کوک: شما همدیگرو میشناسید؟
الکس: آره تو هواپیما دیدمش
ات: پسر خوبی هستی ولی یکم رو مخی
کوک ویو:
یکم احساس بدی بهم دست داد وقتی دیدم اینقدر باهم صمیمی هستن ولی شاید ات الکس رو دوست داره
فا*کککک جونگکوک اصلا به تو چه که این دختره کی رو دوست دارهههه
کوک: باشه پس ساعت ۸ بیاید خونه ما
الکس: اوکی
ات: باشه
ات ویو:
رفتم خونه دویدم تو اتاقم خودمو پرت کردم رو تخت واییییی قراره با دوتا از جذاب ترین آدم های دنیا امشب رو پروژه کار کنیم سرم رو کردم تو بالشت و جیغ زدم
*پرش زمانی به ساعت ۸*
رسیدم خونه جونگکوک چه بزرگه ده برابر خونه ماست
بادیگارد: شما کی هستین
ات: همکلاسی جونگکوک برای پروژه مدرسه اومدم
بادیگارد: آها بفرمایید داخل
رفتم دنبالش که جلو یه دره مشکی و طلایی وایساد به من گفت که برم عقب تر
بادیگارد: ارباب
کوک: بله
بادیگارد: یه دختری اومده میگه همکلاسی شماست
کوک: اوکی بهش بگو بیاد داخل
بادیگارد: چشم
بادیگارد: ارباب گفتن برید داخل
ات: باشه ممنون
رفتم جلو در. باز اون استرس کوفتی رو داشتم خواستم در رو باز کنم که در باز شد و....
__________________________________
لایک کنید:')
۱۱.۶k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.