روزگار روانی
پارت ۲
داشتم حرف میزدم که صورتم سرخ شد
تهیونگ:تقصیر خودت بود
ات:اوهوم تقصیر خودم بود(بلند شد و رفت و تهیونگ افتاد دنبالش)
تهیونگ:ات من من معذرت میخوام
ات:اوهوم باشه (ناراحت)
تهیونگ :بیا بریم تو ماشین
ات:تو برو من پیاده میام
تهیونگ:نخیر (دستشو میگیره و براید بغلش میکنه )
ات:ولم کن ولم کن(داد)
تهیونگ:ساکت باش(عصبی)
رفتیم خونه و من بدون هیچ حرفی رفتم تو اتاق خوابیدم و گریه میکردم که تهیونک اومد و لباساش عوض کرد و اومد کنارم خوابید
تهیونگ:خانوم گلم گریه میکنه ؟
چیزی نگفتم فقط به کارم ادامه دادم که اومد بغلم کرد
تهیونگ:گریه نکن بچه اذیت میشه
سرعت برگشتم و
ات:منم که مهم نیست ولم کن
تهیونگ:خوب خانومم اذیت میشه
ات:ولم کن فقط تنها چیزی که مهمه بچس
تهیونگ:نخیر تو مهمترین اون مهم تر فقط چون اون تازه اومده یکم شوق و ذوق دارم همین
ات:تهیونگ من این بچه نگه میدارم ولی باید قول بدی اگه من مامان بدی بودم تو به جاش بابای خوبی باشی
تهیونگ:من شاید بابای بدی باشم ولی تو قول میدم مامان خیلی خوبی میشی
ات (خنده)
خوابیدیم فردا صبح داشتیم صبحانه میخوردیم که
تهیونگ:امشب میخوام به خاطر این کوچولو به جشن بزرگ بگیرم
ات:چه ذوقی هم داره
تهیونگ:نکنه مامانمون هنوز شروع نشده هی حسودی میکنه
ات:نخیر
تهیونگ :چرا
ات:نخیر (یکم داد)
تهیونگ:باشه باشه چقدر زود هورمونات بهم ریخته
ات:اوهوم ببخشید داد زدم
تهیونگ:اشکال نداره
فلش فروارد به شب
ویو ات
همه اومده بودن و بله دختر خاله تهیونگ هم اومد همین کم بود لیا دختر خاله تهیونگ که کلا با من چپه نمیدونم چرا خاله تهیونگم که از دخترش بهتر نیست هوففف رفتم که بهشون سلام کنم
ات:سلام خاله جون
خاله تهیونگ:سلام نمیدونم چرا من خاله همه هستم من فقط خاله تهیونگم مگه نه لیا
لیا:اره مامان هرکی تا بهش سلام میکنی فکر میکنه جزو ما
به حرفشون عادت داشتم پس اهمیتی ندادم و
ات:سلام لیا(سرد)
لیا:سلام(رفت)
لیا:پسر خالههه چطوری (بغلش میکنه)
تهیونگ لیا کشید کنار سریع رفتم دست تهیونگ گرفتم یعنی چی چرا باید به شوهر من نزدیک بشه
لیا:چه عجب پسر خاله مارو دعوت کرد
تهیونگ:اره یه خبر خیلی خوب دارم
لیا:چیه
تهیونگ:الان میگم
تهیونگ دستشو گذاشت رو شونم و منو کشید سمت خودش و رفتیم وست جمع
تهیونگ:خوب خانوما و آقایون این جشن به خاطر اومدن یه عضو جدید به خانواده دو نفره منو ات لازمه اعلام کنم که منو ات مامان بابا شدیم
همه دست میزدن جز خاله و دختر خاله تهیونگ رفتیم پیششون
تهیونگ:فهمیدی لیا
لیا:اااره تبریک میگم
تهیونگ و ات:مرسی
تهیونگ هم فهمیده بود که لیا و خالش اذیتم میکنن پس منو تنها نمیذاشت ...
داشتم حرف میزدم که صورتم سرخ شد
تهیونگ:تقصیر خودت بود
ات:اوهوم تقصیر خودم بود(بلند شد و رفت و تهیونگ افتاد دنبالش)
تهیونگ:ات من من معذرت میخوام
ات:اوهوم باشه (ناراحت)
تهیونگ :بیا بریم تو ماشین
ات:تو برو من پیاده میام
تهیونگ:نخیر (دستشو میگیره و براید بغلش میکنه )
ات:ولم کن ولم کن(داد)
تهیونگ:ساکت باش(عصبی)
رفتیم خونه و من بدون هیچ حرفی رفتم تو اتاق خوابیدم و گریه میکردم که تهیونک اومد و لباساش عوض کرد و اومد کنارم خوابید
تهیونگ:خانوم گلم گریه میکنه ؟
چیزی نگفتم فقط به کارم ادامه دادم که اومد بغلم کرد
تهیونگ:گریه نکن بچه اذیت میشه
سرعت برگشتم و
ات:منم که مهم نیست ولم کن
تهیونگ:خوب خانومم اذیت میشه
ات:ولم کن فقط تنها چیزی که مهمه بچس
تهیونگ:نخیر تو مهمترین اون مهم تر فقط چون اون تازه اومده یکم شوق و ذوق دارم همین
ات:تهیونگ من این بچه نگه میدارم ولی باید قول بدی اگه من مامان بدی بودم تو به جاش بابای خوبی باشی
تهیونگ:من شاید بابای بدی باشم ولی تو قول میدم مامان خیلی خوبی میشی
ات (خنده)
خوابیدیم فردا صبح داشتیم صبحانه میخوردیم که
تهیونگ:امشب میخوام به خاطر این کوچولو به جشن بزرگ بگیرم
ات:چه ذوقی هم داره
تهیونگ:نکنه مامانمون هنوز شروع نشده هی حسودی میکنه
ات:نخیر
تهیونگ :چرا
ات:نخیر (یکم داد)
تهیونگ:باشه باشه چقدر زود هورمونات بهم ریخته
ات:اوهوم ببخشید داد زدم
تهیونگ:اشکال نداره
فلش فروارد به شب
ویو ات
همه اومده بودن و بله دختر خاله تهیونگ هم اومد همین کم بود لیا دختر خاله تهیونگ که کلا با من چپه نمیدونم چرا خاله تهیونگم که از دخترش بهتر نیست هوففف رفتم که بهشون سلام کنم
ات:سلام خاله جون
خاله تهیونگ:سلام نمیدونم چرا من خاله همه هستم من فقط خاله تهیونگم مگه نه لیا
لیا:اره مامان هرکی تا بهش سلام میکنی فکر میکنه جزو ما
به حرفشون عادت داشتم پس اهمیتی ندادم و
ات:سلام لیا(سرد)
لیا:سلام(رفت)
لیا:پسر خالههه چطوری (بغلش میکنه)
تهیونگ لیا کشید کنار سریع رفتم دست تهیونگ گرفتم یعنی چی چرا باید به شوهر من نزدیک بشه
لیا:چه عجب پسر خاله مارو دعوت کرد
تهیونگ:اره یه خبر خیلی خوب دارم
لیا:چیه
تهیونگ:الان میگم
تهیونگ دستشو گذاشت رو شونم و منو کشید سمت خودش و رفتیم وست جمع
تهیونگ:خوب خانوما و آقایون این جشن به خاطر اومدن یه عضو جدید به خانواده دو نفره منو ات لازمه اعلام کنم که منو ات مامان بابا شدیم
همه دست میزدن جز خاله و دختر خاله تهیونگ رفتیم پیششون
تهیونگ:فهمیدی لیا
لیا:اااره تبریک میگم
تهیونگ و ات:مرسی
تهیونگ هم فهمیده بود که لیا و خالش اذیتم میکنن پس منو تنها نمیذاشت ...
۴.۹k
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.