مافیای سختگیر part 41
ا.ت ویو
کوک رفت و من هم رفتم داخل اتاقم و خودم را پرت کردم روی تخت و گوشی را برداشتم که یهو دیدم یکی داره بهم زنگ میزنه برداشتم و دیدم ناشناسه و گفت
ا.ت : الو
... : به کوک بگو بیشتر مراقبت باشه
ا.ت : .. چییی ..
... :( قطع کرد)
ا.ت : الووو .. الوووو
ا.ت : .. لعنتی .. قطع کرد... این کی بود .. چرا کوک باید مراقبم باشه ..
کوک ویو
رسیدم و از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت شرکت .. تصمیم گرفتم که کار هام را سریع انجام بدم و ا.ت را خوشحال کنم و امروز باهم بریم بیرون . رفتم سمت اتاقم و نشستم پشت میز و مشغول شدم ..
ا.ت ویو
نهار را خوردم و رفتم داخل اتاقم.. پووووووف حوصلم سر رفته چیکار کنم اخه .. تصمیم گرفتم برم بیرون برای همین به کوک زنگ زدم اما برنداشت .. دوباره زدم اما انگار سرش شلوغه برای همین تصمیم گرفتم خودم برم و زود برگردم .رفتم سمت کمد و لباسم را پوشیدم و یه آرایش لایت کردم و حاضر شدم که برم ورفتم پایین و از خونه زدم بیرون . یه تاکسی گرفتم و رفتم سمت پاساژ همیشگی و رفتم داخل. همینطوری داشتم لباس ها را میدیدم که یهو... باورم نمیشه .. اون میاست ... رفتم سمتش و بغلش کردم و اونم خیلی تعجب کرده بود . میا دوست صمیمیم داخل مدرسه بود .. اما وقتی مدرسم را عوض کردم دیگه ندیدمش و الان که دیدمش خیللییییی خوشحالم ..
میا : باورم نمیشه ... ا.ت خودتی
ا.ت : اره پس ..کیه .
میا : اما واقعا که ا.ت تو نباید یه سراغ از دوست صمیمیت بگری
ا.ت : ( خنده )
میا : مرض نخند ( خنده)
میا : خب ... دیگه چه خبر .. کاملا که ما را فراموش کردی نه
ا.ت : نه بابا این چه حرفیه بیا بریم یه جا تا همه چیز را برات توضیح بدم
میا : باشه ... بیا بریم کافه .. من یه کافه این نزدیکیا سراغ دارم
ا.ت : اوک بریم
میا : بریم
( رسیدند کافه و نشستند )
گارسون اومد و گفت ...
گارسون : چی میل دارین
میا : من یه قهوه میخوام
ا.ت : منم همینطور
گارسون : چشم الان براتون میارم
میا : ممنون ( گارسون رفت)
میا : خب میشنوم
ا.ت : خب ... ( همه چیز را توضیح داد )
میا : برگااام ... یعنی تو الان با همون جونگ کوکی که تو بچگی دعوا میکردین ازدواج کردی ..
ا.ت : اره .. اما الان هم دیگه را دوست داریم ... خب از تو چه خبر ..
میا : هیچی .. ( گارسون اومد )
گارسون : بفرمایید
ا.ت و میا : ممنون
ا.ت : .. خب .. هنوزم با بکهیونی ..
میا : نه کات کردیم
ا.ت : چییی ..چرااا .. شما که خیلی باهم خوب بودین ..
میا : دیگه ... اما تازگیا با یه دوست انلاین آشنا شدم اسمش سوهو ... قراره چند وقته دیگه هم دیگه را ببینیم
ا.ت : پشمماامم چه سرعت عملی داری .. یکی کات میکنه .. با بعدی میری
میا: ... بله دیگه ما اینیم ( خنده )
ا.ت : ( خنده)
( چند ساعت بعد )
ا.ت : پششششمااااامم ساعت ۷ من دیگه میرم
میا : کجا حالا وقت رفتنه اخه
ا.ت : عزیزم ساعت ۷ .. تازه من به کوک نگفتم که اومدم بیرون
میا : باشه پس بعدا دوباره باهم بریم بیرون
ا.ت : اوک .. ها راستی شمارت را بهم بده
میا : اوک ذخیره کن ..... 91( خودتون یه چی تصور کنید)
ا.ت : من بعدا بهت زنگ میزنم
میا: باشه .. خداحافظ
ا.ت : خداحافظ ( و رفت )
کوک ویو
کارام را تموم کردم و به ساعت نگاه کردم ۶ بود .. از اتاق اومدم بیرون و رفتم سمت ماشین و سوارش شدم و راه افتادم سمت خونه.. رسیدم و از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت در و در را زدم که خدمتکار باز کرد
خدمتکار : خوش اومدین ارباب
کوک : ممنون ا.ت کجاست
خدمتکار : راستش .. خانم .. رفتن بیرون
کوک : چیییی
کوک : چرا جلوش را نگرفتی
خدمتکار : من فقط دیدم که اماده شدن و رفتن بیرون
کوک : از این به بعد نمیزاری که بدون اجازه ی من بره بیرون .. فهمیدی ( داد )
خدمتکار: .. بله .. ارباب
کوک : بروو
خدمتکار: چشم ( و رفت )
کوک ویو
لعنتی ا.ت یعنی کجا رفته چرا بهم خبر نداده ... نکنه یونا بهش زنگ زده باشه.. اووووففف .. ا.ت کجایییی... اعصابم خیلی خورد بود .. و تصمیم گرفتم که برم دنبال ا.ت .. ..
پارت 41 تمام شد 🫠🪐🥹✨🫠🪐🫰❤️🔥
امیدوارم خوشتون بیاد ✨🤍✨🫠🪐
لطفاً حمایییییتتتت کنید ☺️🙃🪽🙃🪽
شرط :
لایک: ۳۵
کامنت:۲۰
اسلاید بعد لباس ا.ت
کوک رفت و من هم رفتم داخل اتاقم و خودم را پرت کردم روی تخت و گوشی را برداشتم که یهو دیدم یکی داره بهم زنگ میزنه برداشتم و دیدم ناشناسه و گفت
ا.ت : الو
... : به کوک بگو بیشتر مراقبت باشه
ا.ت : .. چییی ..
... :( قطع کرد)
ا.ت : الووو .. الوووو
ا.ت : .. لعنتی .. قطع کرد... این کی بود .. چرا کوک باید مراقبم باشه ..
کوک ویو
رسیدم و از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت شرکت .. تصمیم گرفتم که کار هام را سریع انجام بدم و ا.ت را خوشحال کنم و امروز باهم بریم بیرون . رفتم سمت اتاقم و نشستم پشت میز و مشغول شدم ..
ا.ت ویو
نهار را خوردم و رفتم داخل اتاقم.. پووووووف حوصلم سر رفته چیکار کنم اخه .. تصمیم گرفتم برم بیرون برای همین به کوک زنگ زدم اما برنداشت .. دوباره زدم اما انگار سرش شلوغه برای همین تصمیم گرفتم خودم برم و زود برگردم .رفتم سمت کمد و لباسم را پوشیدم و یه آرایش لایت کردم و حاضر شدم که برم ورفتم پایین و از خونه زدم بیرون . یه تاکسی گرفتم و رفتم سمت پاساژ همیشگی و رفتم داخل. همینطوری داشتم لباس ها را میدیدم که یهو... باورم نمیشه .. اون میاست ... رفتم سمتش و بغلش کردم و اونم خیلی تعجب کرده بود . میا دوست صمیمیم داخل مدرسه بود .. اما وقتی مدرسم را عوض کردم دیگه ندیدمش و الان که دیدمش خیللییییی خوشحالم ..
میا : باورم نمیشه ... ا.ت خودتی
ا.ت : اره پس ..کیه .
میا : اما واقعا که ا.ت تو نباید یه سراغ از دوست صمیمیت بگری
ا.ت : ( خنده )
میا : مرض نخند ( خنده)
میا : خب ... دیگه چه خبر .. کاملا که ما را فراموش کردی نه
ا.ت : نه بابا این چه حرفیه بیا بریم یه جا تا همه چیز را برات توضیح بدم
میا : باشه ... بیا بریم کافه .. من یه کافه این نزدیکیا سراغ دارم
ا.ت : اوک بریم
میا : بریم
( رسیدند کافه و نشستند )
گارسون اومد و گفت ...
گارسون : چی میل دارین
میا : من یه قهوه میخوام
ا.ت : منم همینطور
گارسون : چشم الان براتون میارم
میا : ممنون ( گارسون رفت)
میا : خب میشنوم
ا.ت : خب ... ( همه چیز را توضیح داد )
میا : برگااام ... یعنی تو الان با همون جونگ کوکی که تو بچگی دعوا میکردین ازدواج کردی ..
ا.ت : اره .. اما الان هم دیگه را دوست داریم ... خب از تو چه خبر ..
میا : هیچی .. ( گارسون اومد )
گارسون : بفرمایید
ا.ت و میا : ممنون
ا.ت : .. خب .. هنوزم با بکهیونی ..
میا : نه کات کردیم
ا.ت : چییی ..چرااا .. شما که خیلی باهم خوب بودین ..
میا : دیگه ... اما تازگیا با یه دوست انلاین آشنا شدم اسمش سوهو ... قراره چند وقته دیگه هم دیگه را ببینیم
ا.ت : پشمماامم چه سرعت عملی داری .. یکی کات میکنه .. با بعدی میری
میا: ... بله دیگه ما اینیم ( خنده )
ا.ت : ( خنده)
( چند ساعت بعد )
ا.ت : پششششمااااامم ساعت ۷ من دیگه میرم
میا : کجا حالا وقت رفتنه اخه
ا.ت : عزیزم ساعت ۷ .. تازه من به کوک نگفتم که اومدم بیرون
میا : باشه پس بعدا دوباره باهم بریم بیرون
ا.ت : اوک .. ها راستی شمارت را بهم بده
میا : اوک ذخیره کن ..... 91( خودتون یه چی تصور کنید)
ا.ت : من بعدا بهت زنگ میزنم
میا: باشه .. خداحافظ
ا.ت : خداحافظ ( و رفت )
کوک ویو
کارام را تموم کردم و به ساعت نگاه کردم ۶ بود .. از اتاق اومدم بیرون و رفتم سمت ماشین و سوارش شدم و راه افتادم سمت خونه.. رسیدم و از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت در و در را زدم که خدمتکار باز کرد
خدمتکار : خوش اومدین ارباب
کوک : ممنون ا.ت کجاست
خدمتکار : راستش .. خانم .. رفتن بیرون
کوک : چیییی
کوک : چرا جلوش را نگرفتی
خدمتکار : من فقط دیدم که اماده شدن و رفتن بیرون
کوک : از این به بعد نمیزاری که بدون اجازه ی من بره بیرون .. فهمیدی ( داد )
خدمتکار: .. بله .. ارباب
کوک : بروو
خدمتکار: چشم ( و رفت )
کوک ویو
لعنتی ا.ت یعنی کجا رفته چرا بهم خبر نداده ... نکنه یونا بهش زنگ زده باشه.. اووووففف .. ا.ت کجایییی... اعصابم خیلی خورد بود .. و تصمیم گرفتم که برم دنبال ا.ت .. ..
پارت 41 تمام شد 🫠🪐🥹✨🫠🪐🫰❤️🔥
امیدوارم خوشتون بیاد ✨🤍✨🫠🪐
لطفاً حمایییییتتتت کنید ☺️🙃🪽🙃🪽
شرط :
لایک: ۳۵
کامنت:۲۰
اسلاید بعد لباس ا.ت
۳۶.۶k
۰۱ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.