ملکه ی آتش پارت ۱۱
یهو ۶ نفر دیگه اومدن تو همونا بودن که تو زندان بودن دیگه صدای هق هق هام بلند نبود فقط گریه میکردم چطور میتونستم بکشمش؟ تنها عشقم رو بکشم؟ اصلا عاقلانه نیست و نبوده یهو فیلیکس و بقیه هم اومدن تو اول خواستن که اونارو بزنن اما بعد نگا شون به من افتاد... من گریه نمیکردم هیشکی نمیدونس ژنرال و فیلیکس میدونستن فقط مواقع اضطراری گریه میکردم همه داشتن نگام میکردن نامی از همه بیشتر نزدیکم بود.. چیکار باید میکردم ؟ ناخودآگاه چیزی گفتم زمزمه وار بود فقط نامی شنید چون نزدیکم بود
_ منو یادت نمیاد؟
همینطور با چشماش نگام میکردم
_ منم ا/ت
چشمای کشیدش رو کوچیک کرد و یکم حالت تعجب گرفته بود پاشدم رفتم سمتش
_ من ا/تم... یادت نمیاد؟ تو یه دختره ۹ ساله رو به جنون کشیدی نامی و اون رو بوسیدی
این لحن حرف زدنم یکم غمگین بود حالا همه صدام رو شنیده بودن بدونه هیچ حرفی بازو های قدرتمندش رو دور خودم احساس کردم اون من رو به آغوش گرمش کشیده بود... آخ که چقد منتظر این لحظه بودم... اما میشد؟ اون تنها دشمن من بود و تنها عشق من ... اون معشوق زیبای من بود و ماله من بود چطور میتونستم تنها داراییم رو بکشم؟ انقد گریه میکردم که مطمئین بودم لباسش خیلی خیس شده و حالا دستش رو روی موهام گذاشت و اوناارو نوازش کرد ... تمام بدنم نبض میزد بالاخره به لحظه ی خواستنیم رسیده بودم
+ نگران نباش اتفاقی نمیافته
_ باید بکشمت اما نمیتونم . غمگین
با همون لحن ادامه دادم
_ دوست دارم عین حال ازت متنفرم
+ چرا چرا ازم متنفری ا/ته من؟
_ این همه راه رو اومدم بکشمت
+ چرا؟
باید بهش میگفتم درست بود ؟ بگم آیا باید بگم که من ارتمیس هستم؟ اون هنوز من رو دوست داشت؟ معلومه خب عکسم رو دیوارش بود اما اندازه ی من دوسم داشت؟ اگه میگفتم ارتمیس هستم من رو نمیکشت؟
_ من
میخاستم بگم اما باید مطمئین میشدم
+ تو .... چی؟
_ هنوز دوسم داری؟
+ معلومه .... بله
_ پس باید یچیزیو بگم
+ بگو ا/تم
_ من من خب من
+ تو چی؟
میترسیدم نگاهی به فیلیکس انداختم... سورا و بقیه چطور میتونستم؟ اونهارو بزوری بدست آورده بودم اما باید میگفتم شاید بتونم خوب باشم
در حالی که سعی کردم خودمو از آغوشش بکشم بیرون هرچند دلم نمیخاست اما نمیتونستم از دستای قدرتمندش بیرون بیام بپس با همون لحن غمگین ادامه دادم
_ من ارتمیس هستم... لابد از من شنیدی نامی ملکه ی آتش
_ منو یادت نمیاد؟
همینطور با چشماش نگام میکردم
_ منم ا/ت
چشمای کشیدش رو کوچیک کرد و یکم حالت تعجب گرفته بود پاشدم رفتم سمتش
_ من ا/تم... یادت نمیاد؟ تو یه دختره ۹ ساله رو به جنون کشیدی نامی و اون رو بوسیدی
این لحن حرف زدنم یکم غمگین بود حالا همه صدام رو شنیده بودن بدونه هیچ حرفی بازو های قدرتمندش رو دور خودم احساس کردم اون من رو به آغوش گرمش کشیده بود... آخ که چقد منتظر این لحظه بودم... اما میشد؟ اون تنها دشمن من بود و تنها عشق من ... اون معشوق زیبای من بود و ماله من بود چطور میتونستم تنها داراییم رو بکشم؟ انقد گریه میکردم که مطمئین بودم لباسش خیلی خیس شده و حالا دستش رو روی موهام گذاشت و اوناارو نوازش کرد ... تمام بدنم نبض میزد بالاخره به لحظه ی خواستنیم رسیده بودم
+ نگران نباش اتفاقی نمیافته
_ باید بکشمت اما نمیتونم . غمگین
با همون لحن ادامه دادم
_ دوست دارم عین حال ازت متنفرم
+ چرا چرا ازم متنفری ا/ته من؟
_ این همه راه رو اومدم بکشمت
+ چرا؟
باید بهش میگفتم درست بود ؟ بگم آیا باید بگم که من ارتمیس هستم؟ اون هنوز من رو دوست داشت؟ معلومه خب عکسم رو دیوارش بود اما اندازه ی من دوسم داشت؟ اگه میگفتم ارتمیس هستم من رو نمیکشت؟
_ من
میخاستم بگم اما باید مطمئین میشدم
+ تو .... چی؟
_ هنوز دوسم داری؟
+ معلومه .... بله
_ پس باید یچیزیو بگم
+ بگو ا/تم
_ من من خب من
+ تو چی؟
میترسیدم نگاهی به فیلیکس انداختم... سورا و بقیه چطور میتونستم؟ اونهارو بزوری بدست آورده بودم اما باید میگفتم شاید بتونم خوب باشم
در حالی که سعی کردم خودمو از آغوشش بکشم بیرون هرچند دلم نمیخاست اما نمیتونستم از دستای قدرتمندش بیرون بیام بپس با همون لحن غمگین ادامه دادم
_ من ارتمیس هستم... لابد از من شنیدی نامی ملکه ی آتش
۲.۱k
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.