وقتی که زندگیم عوض شد ۳۶
تهیونگ دست ات رو گرفت و لبخندی زد و گفت:
عزیزم برای چی ازشون عذرخواهی می کنی ؟ اونا دارن من رو اذیت می کنن
و یه قیافه ی ترسناک گرفت و رو به بقیه با ملایمت گفت:
مگه نه؟
همه با ترس گفتن:
آره تهیونگ داره درست میگه لازم نیست عذرخواهی کنی ات
تهیونگ با جدیت گفت:
شما برای چی انقد با ات راحت حرف می زنین؟ انگار خواهرتونه مثلا الان دوست دخ*تر منه ها
(وقتی تهیونگ غیرتی میشه)
ات رو به تهیونگ گفت:
اشکال نداره تهیونگ بذار راحت باشن
تهیونگ با لحن بچگونه گفت:
خب اونا راحت باشن من ناراحتم ات
این داستان ادامه دارد...💜
#تهیونگ
#فیک
عزیزم برای چی ازشون عذرخواهی می کنی ؟ اونا دارن من رو اذیت می کنن
و یه قیافه ی ترسناک گرفت و رو به بقیه با ملایمت گفت:
مگه نه؟
همه با ترس گفتن:
آره تهیونگ داره درست میگه لازم نیست عذرخواهی کنی ات
تهیونگ با جدیت گفت:
شما برای چی انقد با ات راحت حرف می زنین؟ انگار خواهرتونه مثلا الان دوست دخ*تر منه ها
(وقتی تهیونگ غیرتی میشه)
ات رو به تهیونگ گفت:
اشکال نداره تهیونگ بذار راحت باشن
تهیونگ با لحن بچگونه گفت:
خب اونا راحت باشن من ناراحتم ات
این داستان ادامه دارد...💜
#تهیونگ
#فیک
۷.۷k
۲۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.